غزلی تازه از مصطفی گلیاری

خسته ای گر از حقیقت از مجازی نیز هم

پس ندانی راز کار و رمز بازی نیز هم

زاهدی می گفت با من وقت مرگش با دریغ

عشق را دادم ز کف عمر درازی نیز هم

من به دنیای حقیقی گرچه تنهایم ولی

بی کسم در کل دنیای مجازی نیز هم

هست تاوان دل بشکسته ی ما شاعران

دوستان ما و البت عشقبازی نیز هم

هرکه خواهد رو کند دست نظربازی ما،

گو نکش زحمت که داند هرکه، قاضی نیز هم

جای گل گل باش و جای خار آن بی معرفت

حذف کن با او صداقت، حقه بازی نیز هم

چون بخواهد مصطفا رکعت گزارد، لازمست

مهر و سجاده دو تا، چادرنمازی نیز هم

 

پنجم بمن نود و چهار

دو غزل از مصطفی گلیاری

چون دهان تو ز گل ها اختلاسی کرده است

مثل زنبور از لبت، دل التماسی کرده است

آنکه از گفتار تلخ دوست دارد انتقاد

شهد نوشی کرده بعدش ناسپاسی کرده است

مثل ولگردان مرو دانشکده دنبال عشق

رو به وب. آنجا دلم حالی اساسی کرده است

ابروی هشتاد و هشت و لنز های سبز دوست

شعرهای مصطفا را هم سیاسی کرده است

فال ما زآن مست شیرازی بپرس

نکته را از نکته پردازی بپرس

ناله های قلب ما هم واقعی است

علتش را از در بازی بپرس

ترک من با چتر از اشکم گذشت

قدر باران را ز اهوازی بپرس

از دل من گر خبر می بایدت

گاه در شعرم بیا رازی بپرس

کشف یک جرعه شراب بوسه دار،

از حکومت های سربازی بپرس

مصطفا مست است و گاهی عاشق است

باورت گر نیست از قاضی بپرس

 

 

دو غزل از مصطفی گلیاری

چون دهان تو ز گل ها اختلاسی کرده است

مثل زنبور از لبت، دل التماسی کرده است

آنکه از گفتار تلخ دوست دارد انتقاد

شهد نوشی کرده بعدش ناسپاسی کرده است

مثل ولگردان مرو دانشکده دنبال عشق

رو به وب. آنجا دلم حالی اساسی کرده است

ابروی هشتاد و هشت و لنز های سبز دوست

شعرهای مصطفا را هم سیاسی کرده است

فال ما زآن مست شیرازی بپرس

نکته را از نکته پردازی بپرس

ناله های قلب ما هم واقعی است

علتش را از در بازی بپرس

ترک من با چتر از اشکم گذشت

قدر باران را ز اهوازی بپرس

از دل من گر خبر می بایدت

گاه در شعرم بیا رازی بپرس

کشف یک جرعه شراب بوسه دار،

از حکومت های سربازی بپرس

مصطفا مست است و گاهی عاشق است

باورت گر نیست از قاضی بپرس

 

 

غزلی از مصطفی گلیاری

از آن نگاه که مست است و با خودت داری

ز دست رفته ز ما عقل و، دل ز گلیاری

به هر بلا که ز مردم رسد، دوایی هست

مگر برای بلای دل و خودآزاری

فتاده ام ز دل و چشم هر عزیز اما

همین بسم که تو من را عزیز می داری

و در برابر هر عشوه ای که فرمایی،

ز زیرکی است اگر من نمی کنم کاری

وگرنه نیست مرا آرزو جز این که شبی

تو را زیاد ببوسم چنانکه کم آری

چرا دگر به تلگرام ما نمی آیی؟

خطا ز ماست و یا تو بسی گرفتاری؟

تو در شکستن دل ها سرآمد همه ای

و مصطفا به غزل، لیک اگر تو بگذاری