بچه که بودم// مثنوی// طنز طرحی برای از رو رفتن از سوشترا

بچه که بودم...تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بچه که بودم،تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com یزد بودیم. تابستون بود. شرکت نفت حیاط بزرگی به ما داده بود که باغ انار و جویبارهایی داشت که عصرها پر از آب می شد و از کنار درخت ها پیچ و تاب می خورد و از ته باغ می‌رفت بیرون. یه روز عصر کنار جویبار بودم و حشراتی رو که توی آب افتاده بودن، درمیاوردم تا برن... واسه خودم قصه مي‌بافتمتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com كه من ناجي حشراتم و يه روز ميان پيش من و ميگن بيا شاه ما بشو... داشتم با خودم و حشره‌ها حال مي‌كردم... بعدش رفتم تو ساختمون تا واسه جك و جونورا خوراكي بيارم. كنار پنجره‌ي آشپزخونه كه رسيدم، شنیدم مامانم به بابام گفت: راستي چرا همه‌ش محمد و مرتضی رو میزنی تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.comولی با مصطفا کاری نداری؟ بابام گفت بیا بریم تا بهت بگم چرا...

من زودي از اونجا دور شدم و نشستم كنار جويبار و مشغول كار خودم شدم... اونام بیرون اومدن. بابام منو نشون داد و به مامانم گفت: می بینی چکار می کنه؟ حشرات رو نجات میده. حالا بیا بریم و ببینیم اون دو تا چکار می کنن.

رفتن. منم آهسته دنبال شون رفتم. دیدم محمد و مرتضی دارن سنجاقک شکار می کننتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com و روی اونا الکل میریزن و آتیش می زنن تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com. بابام گوش هر دو رو گرفت. منم يواشكي رفتم سر جام و طوری که انگار حواسم به کسی نیست، مشغول از آب گرفتن حشره‌ها شدم و بلند گفتم: چه لذتي داره جونوراي ضعيف رو نجات بديم و بذاريم زندگي كننتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com... بابام با شنیدن این حرف به هیجان اومد و در حالی که محمد و مرتضی رو با چوب می‌زدتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com ، گفتتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com یاد بگیرین... از این برادرتون ياد بگيرين. مامانمم گفت: این مصطفا از اولیاء اللهه...تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com بعد منو بوسيدتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.comو اين ترانه رو برام خوند:

آقا مصطفا نوره// پر جيبش پوله

آقا مصطفاي قندي// اسب‌تو كجا مي‌بندي؟

زير درخت نرگس// داغ‌تو نبينم هرگز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فدای دکمة پیراهن تو                         الهی دست من در دامن تو

تو که گیلاس را آهسته خوردی             بده هسته به من. دل را که بردی

تو که هم غنچه هم شیرین زبانی         بیا بنشین کنار شمعدانی

بخور انگور، یا سیبی، خیاری               انار دانه کرده دوست داری؟

بده تا کفش هایت را ببوسم                تو را نه، خاک پایت را ببوسم

بده تا دست هایت را بشویم                دو تار از طرة مویت ببویم

بیا تا سیر رویت را ببینم                       تو آن بالا من این پایین نشینم

نمی دانم چه کردی و که بودی               که آسان مغز دل از من ربودی

تو مثل عطر گل هستی؟ نه بهتر             شلوغی دهل هستی؟ نه بهتر

تو زن هستی... خودِ حوای آدم               همان نیمه که گم کردیم با هم

تو در این زندگی، غوغای آنی                 تو شور و ذوق نا پیدای آنی

تو ادراک گل و پروانه هستی                   تو فهم آب و خاک و دانه هستی

تو ربط صبح و گنجشکی و آواز                 تو معنی داده ای پر را به پرواز

تو یعنی گل درآمد... شاپرک کو؟              گل آمد. وای بر دل. پس کمک کو؟

تو یعنی زندگی دارای رنگ است             که روی بوم تو خیلی قشنگ است

تو یعنی رفت باید تا کجاها                     به جاهایی که دارد ماجراها

تو یعنی آن طرف تر هست دریا                که دارد آسمانی رنگ حالا

تو یعنی هر گره گر کور باشد                    شود چون غنچه ای که نور  باشد

کلید آخرین قفلی و هر راز                      دری که بسته، با نامت شود باز

تو یعنی پازل این زندگانی                       تمامش با تو می گیرد معانی

اگر کم باشی از زنجیر هستی                فرو پاشد ز بالا، زیر هستی

تویی در پازل هستی دل آن                   تمام شور و شهد محفل آن

تو آواز قناری‌های مستی                       تپش‌های رگ هر ساز هستی

جواهر گر بگویم، نیستی تو                   جواهر ساز گویم؟ کیستی تو؟

بگویم گل؟ ولی گل از تو روید                  خودم دیدم که گل موی تو بوید

تو آن چیزی که وقتی که بیاید                  کلید و قفل را هر دو گشاید

سوال از یاد پرسشگر شود دود                جواب از ذهن پاسخگو رود زود

تو ختم هر پریشانی جمعی                    همه گرد تو بنشینند، شمعی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يكي از بزرگان اهل تميز

مصطفا گلياري سوشترا

طرحي برای از رو رفتنتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

چون يكي از بزرگان اهل تميز هستم، صبحي كه زود بود، از خانه بيرون زدم و از شانس خوبي كه دارم، يك تاكسي در بازِ پر از مسافر گيرم آمد. نشستم وسط و جيكم هم در نيامدتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com. يكي از مسافرها داشت مي‌گفت: راستش بنده بي‌تقصيرم ولي معتقدم حالا كه صنعت پل سازي اين‌قدر پيشرفت كرده، بهتره بريم و همة پل‌هاي قديمي و باستاني و زورخونه‌اي رو از همه جاي ايران جمع كنيم و بياريم بذاريم وسط خيابوناي تهرون.

جيكم در آمد و نسنجيده گفتم: ببخشين... پل زورخونه‌اي؟

گفت: آره ديگه... همين پُلاي عابر كه عابر زورش مياد از روش بره.

رانندهتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com دستي به سبيل چخماقيشتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com كشيد و گفت:  قانونم ميگه بايد از رو برن... ضمنا منم معتقدم بايد همة پُلاي شهرا رو بيارن اينجا تا مردم از رو برن.

گفتم: مي‌بخشين! آخه اينم شد طرح؟ مثلاً بريم سي و سه پلو از اصفهان بياريم و بذاريم وسط تهرون كه چي بشه؟ مسافر گفت: با يه تير دو نشون مي‌زنيم... تير اول: به دليل ازدحام پل، مردم مجبور ميشن واسه رفتن به اون طرف خيابون، از رو پل‌ برن. پرسيدم: منظورتون اينه كه ديگه كسي از زير نره؟ چشمگي نثارم كرد و گفت: آره ديگه... همه بايد از رو برن.

با این که خیلی وقت بود از رو رفته بودم، گفتم: خاصيت دومش چيه؟ گفت: خاصيت دوم رو ضمن حرفام زدم و شما نگرفتي.

باز هم نگرفتم و گفتم: گيرم كه اين كارو كرديم. اون وقت شهرهاي ديگه‌اي كه پل‌هاي باستاني شونو به تهران هديه كردن و بدون جاذبه‌هاي گردشگري موندن، چيكار كنن؟ گفت: همون كاري كه حالا مي‌كنن. يعني بي‌مصرف موندنِ جاذبه‌هاي توريستي.

خاموش شدم و گفتم: خداييش من‌كه از رو رفتم.

رسيديم به پل سيدخندان. راننده از رو رفت. من و همه‌ي مسافرها هم از رو رفتيم. شما چطور؟ هنوز از رو نرفتين؟

 

غزل/ رباعی/ دوبیتی/ بچه که بودم/ طنز ایستگاه نشاط از سوشترا

بچه كه بودم: تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بچه که بودم، تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com بوشهر بودیم. هوا خيلي گرم بود. دریا هم نزدیک بود ولی پدرم ممنوع کرده بود بریم دریا چون کوسه داشت. یه بار ما رو برد کنار ساحل و معلم منو نشونم داد که با قایق توی دریا بود و کوسه‌ها داشتن قایق شو واژگون می‌کردن. تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com معلمم خیلی بد اخلاق بود تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.comولی نمي‌دونم چرا نجات پیدا کرد  و به ساحل اومد. بعدش بابام ما رو برد خونه و یه بشکه‌ی بزرگ رو از آب شیرین پر کرد و گفت هر وقت گرم تون شد برین توی این بشکه. بعد خط و نشون کشید که وای به حال تون اگه بفهمم رفتین دریا  .

فرداش بابام رفت شرکت نفت سر کارش تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com . محمد گفت بریم دریا. و خط و نشون کشید تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com که هر کی به بابام بگه رفتیم دریا وای به حالش.  تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com گفتیم بریم. رفتیم و تا ظهر دریابازی کردیم تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com .  خيلي خوش گذشت.تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com بعدش اومدیم خونه. من یواشکی رفتم تو بشکه‌ی آب شیرین و خودمو شستم تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com . به کسی هم چیزی نگفتم. نيم ساعت بعدش بابام اومد و ما رو صدا کرد و گفت به صف واستین. ما به صف واستادیم. بابام یکی یکی ما رو بو کرد و شونه های ما رو لیس زد. منو بوسيد و گفت: تو برو کنار. من رفتم کنار. بعد کمر بندشو درآورد و افتاد به جون محمد و مرتضی تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com . روز بعد هم همین طور شد. و روزهای بعد... هر روز مي‌رفتيم دريا و من يواشكي خودمو تو بشكه‌ي آب شيرين مي‌شستم و نمك دريا رو پاك مي‌كردم. محمد و مرتضي هم هر روز از بابام كتك مي‌خوردن تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com . اونا هنوز که هنوزه میگن بابامون تبعیض میذاشت. هر سه‌ی ما می‌رفتیم دریا ولی تو رو نمی‌زد. آخه چرا؟ تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com مادرم بهشون می گفت: آخه این مصطفا از اولیاءالله.

من هنوزم هیچی نمیگم تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com چون اگه بگم بعد از دریا می رفتم توی بشکه‌ی آب شیرین و به شما نمی‌گفتم، عصبانی میشن و یه فصل كتك مي‌خورم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يك غزل و دو رباعي و دو دوبيتي از سوشترا:

دل پر روی  من ای دوست تو را می خواهد                     پاسبان بانگ بزن بین که چه ها می خواهد

صبح گنجشک چو بیدار شود، تا شبِ شب                      قصة موی تو از تک تکِ ما می خواهد

دلم از بس که حسود است، تو را از همه کس،               و که حتی ز خودت نیز جدا می خواهد

من عجب دارم از این دل که به این دلتنگی،                       سرو و دریا و مهی را به کجا می خواهد

تو مگر شهد گلی! هر طرفی شاپرکی،                              سوژة شعر خودش را ز شما می خواهد

چون رقیبم به دعا بود، دعا کردم لیک                             من تو را از تو و ایشان ز خدا می خواهد

همه را چند به چوگان دو زلفت بزنی؟                             شاید این حضرت موساست، عصا می خواهد

نازم آن قامت نازک که ز هر جا گذرد،                             کوه هم طاقت نستوهِ خدا می خواهد

نازم آن طرة در باد که صد دل در اوست                        دل پس از شانة موهای تو جا می خواهد

کفتر نامه بری بود و نشان می پرسید                             نبضم اینجاست چرا قطب نما می خواهد

این غزل نیست که گفتم، که در آن خون دلست                 یعنی ای دوست دلم ازتو بلا می خواهد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من منتظرم که وقت افطار آید                         عطر نفس اذان ز بازار آید

پس خانة دلدار روم، در بزنم                         گویم بده افطار و لب یار آید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ای کاش که من آن رژ لب ها بودم                   خواب خوش تو به روز و شب ها بودم

ای کاش دلت دارد اگر تب با شور،                  من علت آن شورش و تب ها بودم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدای در زدن آمد. پریدم                             برهنه پای تا کوچه دویدم

فرار بچه ای از دور دیدم                               دوباره توی لاک خود خزیدم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم را سنگ کردم تا نروید                             گلی آمد کنارم تا ببوید

دل سنگم ز بیم عشق، شد آب                        کنون بلبل برایش قصه گوید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داروخانه يا ايستگاه نشاط؟ تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com

سرم درد مي‌كرد و چون دستمال نداشتم، به داروخانه رفتم تا بلكه سوژه‌اي، موضوعي، چيزي پيدا كنم و دست‌خالي به تحريريه نروم. باري! به يكي از داروخانه‌هايي كه دراگ‌استور هم بود، رفتم و غصه‌ام شد  كه اين همه آدم دردمند به داروخانه آمده‌اند . در آخر صفِ قسمت متفرقه ايستادم. فروشندة دارو، خانم خوشرويي بود  كه به همة بيماران لبخند مي‌زد. ياد فلورانس نايتينگل جان نيفتادم چون او لباس چركين سربازي مي‌پوشيد و اين يكي روپوش سفيد و بسيار تميزي داشت. البته لاك ناخنش به سرخي خون بود... آخ كه من از رنگ اين‌جور خون‌ها چقدر مور مورم مي‌شود! معذرت مي‌خواهم كه از خود بي‌خود شدم  . آخر من آدم كم جنبه‌اي هستم. نگذريم... دختر جواني كه روسريش لجبازي مي‌كرد و گره نمي‌خورد، با آرايشي خفن  ، نفر اول صف بود. او دو بسته كلونازپام خريد. دو تايش را با آب‌سردكني كه گوشة داروخانه بود و ليوان يك‌بار مصرف داشت، خورد و بي‌خيال گره روسريش شد و بيرون رفت.

پس از او آقايي، با عينكي بسيار دودي تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com و ريش و مويي هنرمندانه، سه ورق متادون خريد و دو دانه از متادون‌ها را با آبِ همان آب‌سردكن خورد و سيگاري آتش زد و رفت.

نفر سوم آدم خوش‌تيپي بود. كت و شلوار بنفش و دستمال گردنش به موي نقره‌اي و سبيل تابيده‌اش مي‌آمد. او با تفاخر جلو رفت و لبخند بكُش مرگِ‌مايي تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com به فروشنده زد و يك بسته وياگراي خارجي و دو بسته سيلدنافيل خواست. فروشنده با لبخندي مليح و صدايي آهسته چيزهايي به او گفت كه چون گوش من سنگين است، كمي هم عقب افتاده‌ام  ، نفهميدم چه گفت فقط كلمات تأخير و خار و انار را تشخيص دادم. آن آقاي خوش تيپ، دستمال گردنش را كمي شل كرد. فروشنده يك دستش را زير چانه‌اش گذاشت و گفت: تازه از مالزي اومده... مي‌خواين؟ آقاي خوش تيپ گفت: مي‌خوام. فروشنده بستة قرمزي را كه عكس دو تا طاس رويش بود، به او داد. آقاي خوش تيپ اسكناسي تقديم كرد و به جاي پول خورد بقيه‌اش، چسب زخم گرفت و جايش را به نفر بعدي داد.

نفر چهارم، جواني بود كه تيپ جالبي داشت. يك دسته از موهايش را از پيشاني تا پشت سرش به شكل كلاه خودِ جنگجويان تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com رومي درآورده بود و سيخ سيخ ايستانده بود. موهايش مرا ياد جاروي خدمتكار اداره‌مان انداخت. چند خرمهره هم به گردنش آويزان كرده بود و روي بازويش عكسي كشيده بود كه شبيه برج آزادي بود. او از خانم فروشنده عطري خواست كه اسمش را نفهميدم ولي روي جعبه‌اش عكس شيري بود كه داشت به چند تا دختر خارجي نگاه مي‌كرد تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com  و هويج مي‌ليسيد تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com . دخترهاي طفلكيِ خارجي هم وسط برف، با يكتا پيراهن ايستاده بودند و شرشر عرق مي‌ريختند. جوانك عطرش را خريد و در كيسه ی سياهي پيچيد و آن را توي كيفش در هفت سوراخ قايم كرد. وقتي كه خواست برود، دهاتي بازي درآوردم و گفتم: جوون! خير امواتت يه خورده از اون عطرت به منم ميزني؟ با سيصد و شصت علامت سؤال و تعجب و نقطه و ويرگول نگاهم كرد و رنگش سرخ شد و گفت: عطر؟ كدوم عطر؟ من كه عطر نخريدم... من شربت سينه خريدم... و شتابان گريخت.

نفر پنجم، آقايي بود كه سيگاري تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com نيم‌سوخته و خاموش در يك دستش و كيسه‌اي در دست ديگرش بود. توي كيسه، نوشابه و ماست موسير و ساندويچ داشت. او يك بطر الكل طبيِ دو آتشه ی گندم براي ناف بچه‌اش خريد و پرسيد: تلخ كننده كه نداره؟ فروشنده با همان لبخند مليح گفت: خاطر جمع... و بطري را در كيسه ی سياهي گذاشت و به آن آقا داد. توي دلم آن آقا را تحسين كردم كه به فكر ناف بچه‌اش بود كه مبادا الكل تلخ به ناف آن طفل معصوم بزند.

من نفر ششم بودم. خانم فروشنده، با روپوش سفيدش كه در قسمت فروش متفرقة داروخانه ايستاده بود، با لبخند نگاهم كرد تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com . انگار داشت مي‌پرسيد: چي ميل دارين؟ دوبل باشه يا برگر؟ ناخودآگاه گفتم: ميوه‌اي باشه. لبخندي كه رايگان يا شايد هم اشانتيون بود، تحويلم داد و يك قوطي مستطيلي قشنگ و قرمز به من داد. رويش عكس توت فرنگي‌هاي تشنه و دو تا طاس بود. او با كمي تأخير پرسيد: كافيه؟ گفتم: اگه ميشه يه لول متادون سناتوري هم لطف كنين... يه چتول هم الكل طبي و يه خورده وياگرا و چيپس و ماست‌وخيار و كالباس و سوسيس ماسيس تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com  هم التفات بفرمايين. خانم فروشنده به كسي كه دفترچة بيمه دستش بود و پشت سر من ايستاده بود و موهايش درد مي‌كرد تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com  و مي‌ناليد، گفت: نداريم. بعد لبخند ديگري نثارم كرد و پرسيد: بپيچم يا مي‌برين؟

بچه که بودم

بچه که بودم

 مصطفي گلياري

قصه‌هاي كوتاهي را كه مي‌خوانيد، ماجراهايي است كه از كودكي‌ام به ياد دارم. ما سه برادر و دو خواهر بوديم. من برادر وسطي بودم. مادر نازنينم مهربان و ساده و خيلي مؤمن بود. پدرم مقرراتي و خيلي باسواد بود. هميشه يك اتاق بزرگ پر از كتاب داشت. وقتي كه سر حال بود، ميل ورزش باستاني به دست مي‌گرفت و با صداي خوشي كه داشت، حافظ و فردوسي مي‌خواند و ميل مي‌زد. وقتي هم كه از رؤساي بالا دست خودش عصباني بود، فقط كسي كه باهوش و زرنگ بود، مي‌توانست از خشم او در امان بماند. او در شركت نفت مقام خوبي داشت ولي چون هميشه به دليل خلافكاري‌هاي رؤساي والا مقام ساز مخالف مي‌زد و كارگرها را تحريك مي‌كرد، هيچ‌وقت نمي‌گذاشتند بيش از يك تا سه سال در شهري بماند و او را منتقل مي‌كردند. آخرين شهري كه رفتيم، قم بود. 26 شهريور بود كه او را در همان شهر كشتند. نمي‌خواهم شما را غمگين كنم. اين مقدمه را نوشتم تا وقتي كه قصه‌هاي شيرين «وقتي كه بچه بودم» را مي‌خوانيد، كمي با حال و هواي آن روزهايم آشنا شويد و قصه‌هايم را خوب‌تر لمس كنيد.

 گرگ و آبگوشت و چلوكباب

بچه که بودم، بابام منتقل شده بود شرکت نفت زنجان. زمستون بود و داشتیم با اتوبوس می‌رفتیم زنجان. بین راه واسه ناهار واستادیم. همه جا از برف سفيد شده بود. بابام ما رو برد توي رستوران و يه جا كنار بخاري زغال سنگي نشستيم. خودشم رفت دستاشو بشوره. منم كه از بچگي فضول بودم، رفتم بيرون ببينم چه خبره. ديدم مردم دور چيزي جمع شدن و دارن تركي حرف

ادامه نوشته