از سوشترا: دوبیتی و رباعی/ تعبیر خواب/ قصه

چند دوبيتي و رباعي از شوسترا:

شب آمد كوچه شد پر دزد و شبگرد                 تو كه داري لب از ياقوت، برگرد!

نمـي‌تـرسـي  لبـانـت  را  بـدزدنـد،                   شبی با بوسه ای دزدان ولگرد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب است سري به عقل ديوانه زنيم                بر شعلة عشق، همچو پروانه زنيم

 آن‌گاه كنـار خـاك و خـاكستـر دل،                 درباره ی نرخ عشق خود چانه زنيـم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رخانش ياس‌هاي خيس باشد             لباسش زير باران كيس باشد

اگر گويم كه آيد زير چترم                 جوابش هيس و گاهي سيس باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هوا خرم، زمين خرم، زمان خوش                   در اطرافم مكان و لامكان خوش

به غير از اين كه جانم هست ناخوش                همه چيز از زمين تا آسمان خوش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هستم طلبه تو را طلب خواهم كرد                    نامت همه جا ورد دو لب خواهم كرد

سجاده و تسبيح به مي خواهم شست                آن‌گه به نماز خود طرب خواهم كرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با قند لب  و روسري و مانتو تنگ                    با رنگ و رخ و خال و خط توپ و قشنگ

با قد بلند و هيكلي واويلا                               جنگ چه كسي روند بي توپ و تفنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خرابم. باده مي‌خواهم. نخواهم؟                      حريفي ساده مي‌خواهم. نخواهم؟

درين افتان و خيزان زمانه،                            سری افتاده مي‌خواهم. نخواهم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چه مي‌خواهد دلم؟ آرامشي پاك                      دلي شوريده همچون آتشي پاك

دلت خواهد بداني من چه خواهم؟                    بيا در خلوتم با خواهشي پاك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گیرم که گرفتی سر زلفش در دست                  با او تو نشستی دو سه روزی پیوست

این است خبر: یا تو شوی زو خسته                 یا او دل نازک تو خواهد بشکست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درون باغ شب، يك قطره شبنم                        نشسته پيش نرگس، پيش مريم

الهـي، كـاشكي، آن يـار جـانـي،                       بيـايـد تـا كـه بنشينيـم بـا هـم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حاشا حاشا اگر كه بوست خواهم                  يـا هيكـلِ  مـاننـدِ  ونـوست خـواهـم

امشب بگـذر ز فلسفي حـرف زدن                 چون زان سخنانِ لوسِ لوست خواهم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تعبير خواب:

برادر شوهر

فاطمه کاظمی، بيوه، 22 ساله

شوهرم سال پیش فوت کرد. دیشب خواب دیدم منزل دایی مهمان بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم. من تنهایی سوار ماشینی بودم که خیلی آهسته می‌رفت. بین راه داماد عمویم را دیدم و گفت سوار ماشین من بشو. سوار شدم. او خیلی تند می‌راند. پسر دایی هم در همان ماشین بود ولی عجیب بود که داماد عمویم او را نمی‌شناخت. به جایی رسیدیم که امامزاده بود. بازار هم داشت و انار و شیرینی و ماست مجانی می‌دادند. من یک کیسه کُنار همراهم بود. از ماشین پیاده شدم و زولبیا و بامیه و ماست گرفتم تا برای شوهرم ببرم. بعد سوار ماشین شدم و رفتیم. بین راه برادر شوهرم را دیدم که 27 ساله و مجرد است. او سوار خر بود. پیاده شد و گفت به من کمی کُنار بده. جیبش را باز کرد و من جیبش را پر کردم. به من گفت با این ماشین نرو. راننده می‌خواهد تو را بدزدد. بعد از خواب پریدم.

تعبیر

این خواب می‌گوید برادر شوهر مرحوم شما به شما علاقه دارد. شما هم به او بی میل نیستید. حتی خانواده‌ها هم بی میل نیستند. و این سنت خوبی است که اگر زنی در جوانی شوهرش را از دست داد، به شرطی که در خانوادۀ شوهر مورد مناسبی باشد، با هم ازدواج کنند.

این از این... اما برویم سراغ نمادها: کُنار میوه‌ای است شبیه زالزالک که در مناطق گرمسیر می‌روید و یکی از خواصش از بین بردن طعم مزه‌های بد و تلخ است. وقتی که او از شما کنار می‌خواهد و جیبش را باز می‌کند، و وقتی که شما جیب او را پر از کنار می‌کنید، یعنی هر دو می‌خواهید تلخی مرگ شوهرتان را جبران کنید. شما تنها هستید و حالا وقت خوبی است که این تنهایی برطرف شود. شما در خواب تان برای شوهرتان زولبیا و بامیه و ماست صلواتی می‌گیرید. صلواتی بودن که خودش مزیت است. زولبیا و بامیه هم که به خاطر رمضان، حرمت یافته‌اند. ماست هم نماد پیوند است. پس از او اجازه می‌گیرید که کام خودتان را شیرین كنيد.

خر این وسط چه کاره است؟ آرامش است و تحمل سختی‌هاست از طرف برادر شوهر. چرا برادر شوهر می‌گوید با این ماشین نرو می‌خواهند تو را بدزدند؟ چون بیم می‌رود شما را به کسی دیگر شوهر بدهند. چرا داماد عموی شما پسر دایی را نشناخت؟ چون در هیجانات خود فرو رفته‌اند و اطراف شان را نمی‌بینند.

گم می‌شوم

مهری حمیدی، 39 ساله، مجرد

همیشه خواب می‌بینم در مسیرهایی که معمولا آنها را می‌شناسم، گم می‌شوم. آخرین بار خواب دیدم در بیابانی هستم و باران و برف بسیار تندی می‌بارد و من گم شده‌ام. یکی از دوستانم از راه رسید و به من کفش داد. به او گفتم: خوبه.... قشنگه. ولی به نظر خودم خوب نبود. فکر خودم کفش دیگری بود.

تعبیر

این خواب می‌گوید شما آدم مرددی هستید و تردیدی عمیق در وجودتان ریشه دوانیده است. معمولا وقتی که در جمع هستید یا با یکی از دوستان حرفی می‌زنید، بین این که این جور بگم یا اون جور، گیر می‌کنید و زمان گفتن حرف مناسب از دست می‌رود. دلیلش هم این است که حرف دلتان را نمی‌زنید. این کار شما را عصبی و کلافه می‌کند.

این خواب اشاره‌ای هم به کمال گرایی شما می‌کند.

در تعبیر کلاسیک، کفش، شوهر است. اگر از این نظر به این خواب نگاه کنیم، می‌گوید از بس کمال گرا هستید، خواستگاران را رد می‌کنید و منتظر مردی بسیار کامل نشسته‌اید.  

به او شک ندارم ولی....

مهناز کشاورز، 30 ساله، متأهل

هر هفته خواب می‌بینم شوهرم در حال ازدواج است. به او هیچ شکی ندارم ولی نمی‌دانم چرا این خواب را می‌بینم. پریشب دیدم در خیابان دنبالش بودم. با خانمی گرم گرفته بود و به من اعتنا نداشت. من پشت سرشان بودم. بعد خواب عوض شد و در جایی بودیم که هم می‌خواست مرا راضی نگه دارد هم ازدواج کند. در خواب‌هایم با زن‌های مختلفی می‌خواهد ازدواج کند. گاهی آشنا گاهی غریبه ولی بیشتر با دوست صمیمی خودم می‌خواهد ازدواج کند. در بیداری، دوستم با شوهرم احساس راحتی و صمیمیت می‌کند ولی شوهرم با او سر سنگین است.

هر وقت از این خواب‌ها می‌بینم، از وقتی که بیدار می‌شوم، با شوهرم دعوایم می‌شود ولی روی هم رفته با هم خیلی خوب هستیم.

تعبیر

با توجه به صحبت‌هایی که با شما کردم، شوهر شما در این زمینه که بخواهد ازدواج کند، هیچ طرح و برنامه‌ای ندارد و اهل این کارها نیست. پس چرا شما از این خواب‌ها می‌بینید؟ دلیلش در کم سال‌تر بودن شوهر شماست. هر کس که برای ازدواج کردن با من مشاوره می‌کند، یکی از سوال‌های مهمی که از او می‌كنم، فاصلۀ سنی او با کسی است که برای ازدواج انتخاب کرده است. مرد نباید از زن کوچک‌تر باشد و حتی نباید فقط دو سه سال بزرگ‌تر باشد. بهترین فاصلۀ سنی زن و مرد، ده سال است و با توجه به این که امروز سن ازدواج بالا رفته، یک دختر 25 ساله با مردی 35 ساله، زوج خوبی خواهند شد زیرا همین اختلاف سن، ده پانزده سال بعد خودش را نشان می‌دهد و زن و مردی که هم سن باشند، زن حس می‌کند برای شوهرش آن کشش و جذابیت گذشته را ندارد. این قانون کلی است و با استثنا کار نداریم.

 

بچه كه بودم:

بچه که بودم هر یکی دو سال، تو یه شهر زندگی می‌کردیم. اون سال بوشهر بودبم و چون تابستونش خيلي داغ بود، بابام ما رو فرستاد شيراز. راه بوشهر به شيراز خيلي گردنه داشت و خيلي طول مي‌كشيد تا برسيم شيراز پس سوار هواپيما شديم. یه هواپیمای قدیمی بود که صندلي‌هاش چوبي بود. مسافرهاش هم خيلي كم بودن. يه مهموندار خوشگل هم داشت  كه هي ميومد و حال مسافرا رو مي‌پرسيد. قبل از اين كه از بوشهر حركت كنيم، قليه ماهي خورده بوديم. نفخ داشتيم.  مهموندار رو صدا كردم و گفتم: مي‌بخشين! دبليو سي كجاس؟ لبخند زد و دستم رو گرفت و برد توالت. بعدش كه اومدم بيرون، احساس راحتي مي‌كردم.  ولی محمد و مرتضي هي به خودشون مي‌پيچيدن و دل درد داشتن. كمي بعد مهموندار از مسافرا پذيرايي كرد. شربت و كيك آورد. محمد به مرتضي گفت:

نخوري ها! مرتضي پرسيد: چرا؟ گفت: چون هم بهمون ميگن بي‌تربيت، هم با اين بادي كه تو شيكم‌مون پيچيده معلوم نيس چي پيش مياد.  مرتضي جوابي نداد. مهموندار به ما رسيد. محمد يه هو خودشو به خواب زد.  مهموندار فهميد و گفت: آقا پسر؟ خوراکی نمي‌خواي؟ مرتضي گفت: خوابه... به من گفته سهمش رو بگيرم. محمد از جا پرید و زد تو سر مرتضي  و گفت: من كي گفتم سهم منو بگير؟ مرتضی به صورت محمد چنگ كشيد و  گفت: تو كه خواب بودي؟ مهموندار گفت: دعوا نكنين و اومد طرف من. شربت و كيك رو گرفتم  و ازش تشكر كردم. سرم رو ناز كرد و گفت: چه آقا پسر با ادبي!

بعدش مثل آقا پسرهاي با ادب مشغول خوردن شدم و هي به محمد و مرتضي نيگا كردم.  هنوز داشتن با هم سر و كله ميزدن. يه هو صداي مشكوكي  از يكي از اونا بلند شد و كمي بعد هوا بد بو شد. محمد و مرتضي به هم نيگا كردن و انداختن گردن همديگه  . مهموندار با يه اسپري خوشبو كننده اومد وهوا رو خوشبو كرد. ولي هوا خوشبو نشد چون اون بوی اولي هنوز تو هوا بود. كم‌كم رسيديم شيراز و رفتيم خونه‌اي كه قبلا بابام برامون اجاره كرده بود. از شيراز يه عالمه خاطره دارم. يكي‌شو تعريف مي‌كنم:

شیراز بودیم. تابستون بود. رفته بودم یخ بخرم. تو کوچه یه سبزه قبا دیدم. از گرما بی حال شده بود و افتاده بود زمین. برش داشتم. پرهای نرمی داشت که سبز روشن و سبز کمرنگ بود. یخ نخریدم و تا خونه دویدم و اونو بردم کنار حوض. بهش آب زدم. آب ریختم تو دهن خودم و نوکش رو با لب هام گرفتم و بهش آب دادم. گذاشتمش تو سایه و کم کم خوب شد ولی نمی تونست پرواز کنه. براش لونه درست کردم و شد سبزه قبای من.

یه روز مرتضی برادر کوچیکم با محمد برادر بزرگم دعواش  شد. من تو کوچه بودم و داشتم واسه بچه‌هاي كوچه قصه می‌گفتم. یه هو دیدم سبزه قبای من هی از پشت دیوار انداخته میشه هوا و هی میفته پایین . دویدم تو حیاط و دیدم مرتضی از حرصی که از محمد داشت، سبزه قبای منو گرفته بود و مینداخت هوا و سبزه قبا میخورد زمین . اونو قاپیدم و بردم گوشه‌ای. دیدم حالش خیلی بده. گریه‌م گرفت  و با سبزه قبام دویدم طرف حرم شاه چراغ. سبزه قبا رو بردم تو و مالیدم به ضریح و تقاضای شفا کردم  . ولی سبزه قبام مرد  و من با چشم گریون   اومدم بیرون. یه آقایی توی حیاط بود و فالوده مي‌فروخت. منو صدا کرد و یه ظرف فالوده‌ی مجانی بهم داد و گفت غصه نخور. منم گفتم باشه و فالوده خوردم.

بعدا واسه محمد و مرتضي تعريف كردم كه چه فالوده‌ي خوشمزه‌اي خوردم  . مادرم گفت: تو از اولياءاللهي...   اون فالوده رو شاهچراغ بهت داده.

 

 

تعبیر خواب// خوابگزار مصطفا گلیاری(سوشترا)

عروسی تردید

فاطمه دانا، 19 ساله، مجرد

دیدم در خانة قبلی خودمان هستم. در یکی از اتاق ها کنار برادر زن برادرم هستم. فکر کردم تازه عقد کرده ایم و به خانة ما آمده. دو باره فرداشب خواب دیدم خانة آنها هستم. طبقة پایین، کنار هم بودیم. هوا روشن بود. بقیة خانواده طبقة بالا بودند. سر و صدا بود. صحنه عوض شد. دیدم پیش یکی از بازیگرهای سینما هستم. این صحنه خیلی زود عوض شد و دیدم در خانه ای هستم که اثاث آن جمع شده و من لباس عروسی پوشیده ام. عدة کمی بودند، مادر و دیگران نبودند. رفتم توی اتاق کناری دیدم شوهرم یکی از خواننده هاست ولی دختری غریبه با او گرم صبحبت بود. گفتم او هووی من است. ناگهان صحنه عوض شد دیدم در خیابان هستم. خانة مادرم آنجاست. گفتم اگر مرا با مانتو ببیند، چه خواهد گفت. گفتم من که شوهر دارم، به کسی ربطی ندارد. بعد دیدم در سالنی هستم که شبیه سالن سینما بود ولی به اندازة یک اتاق. آنجا فقط خاله و برادرم بودند. قرار بود موسیقی اجرا شود. یکی از بازیگرها که برایم ناشناس بود، کنارم نشست. بعد با هم بیرون رفتیم و دربارة درس انگلیسی حرف زدیم و با این زبان به من اظهار علاقه کرد و به برادرم چیزی گفت و رفت. کمی بعد سربازی که لباس نیروی انتظامی داشت، با کیسة پلاستیکی بزرگی آمد. چایی خورد. مارم هم به او خوراکی داد. خورد و رفت. او وقت رفتن به من نگاه کرد و گفت خدا حافظ. من اسم خودم را توی پلاستیک او گذاشتم. بعد به عروسی پسر عمه ام رفتیم و من دنبال آن سرباز می گشتم ولی پیدایش نکردم و با ناراحتی بیدار شدم.

تعبیر

این خواب می گوید شما از خانة خودتان به هیچ وجه راضی نیستید. هیچ همدمی ندارید و در خواب، به خانة قبلی می روید که در آن آسوده تر بوده اید، یا به جاهایی می روید که رؤیای شماست اما در دور دست است و مبهم: هنرمندی که ناشناس است، سالن سینمایی که به اندازة یک اتاق است...

شما تنها هستید. کاری هم ندارید پس به دامان رؤیا پناه می برید. این رؤیاها چنان گریبان شما را گرفته اند که در خواب هم سراغ تان را می گیرند. بودن با هنرپیشه و خواننده و بازیگر، رؤیای روز شماست که همراه با مشکلات شما در خواب تان نمایان شده. مشکلات شما غیر از تنهایی، فشارهای خانه است که به این کار نداریم درست است یا نه ما به این کار داریم که روی شما اثر بد گذاشته به طوری که فقط می خواهید از آنجا بروید و تنها راه را نیز ازدواج می دانید. با هر کس که شد. با کسی که دوستش دارید یا با کسی که مشهور است یا با کسی که سربازی ساده است. فرقی نمی کند.

جشن و سروری هم که شما در آن شرکت کرده اید، نشانة بغضی است که در گلوی شماست.

خانة مادر بزرگ او

مهری محمدی، 18 ساله، مجرد

خواب دیدم هوا بارانی است و نم نم می بارد و قشنگ است. نگاه کردم و دیدم جلو خانه ای شلوغ است. پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند

ادامه نوشته

تعبیر خواب... خوابگزار مصطفا گلیاری(سوشترا)

عصبی و کلافه بودم

سعیده محمدی، 30 ساله، مطلقه

در حالی که از همه کس و همه چیز عصبانی بودم، خوابیدم و خواب دیدم خانۀ مادرم هستم و برایم خواستگاری 70 ساله آمده. (مادرم فوت کرده). من عصبی و کلافه بودم. مادرم آمد و گفت: جواب این آقا را بده. توی دست مادرم کاسه‌ای آب بود. حس کردم می‌خواهد آب را روی من بریزد. از آنجا بیرون آمدم و به یکی از قنادی‌های معروف رفتم و دیدم فقط نان‌های کوچک می‌پخت. گفتم چه نون‌های خشکی!

بیرون آمدم. دیدم روی یک بلندی، همان قنادی با همان اسم قرار دارد ولی آرایشگاه است. کمی آن طرف‌تر دو نفر ایستاده بودند و می‌گفتند خواستگار تو هستیم. یکی از آنها پسر دایی من بود که در بیداری معتاد است ولی در خواب سالم بود. دیگری را نشناختم. وقتی که خواستۀ ۀنها را شنیدم، به حلقه‌ای که در دستم بود، دست کشیدم. انگار خودم کسی را برای خودم کاندید کرده بودم.

دوباره مادرم را دیدم که اصرار می‌کرد با آن خواستگار اولی ازدوج کنم. با او بارها بحث‌های تندی کردم درحالی که در بیداری حتی (تو) هم به او نگفته بودم. 80 درصد مشکلات ما به مادرمان برمی‌گشت.

تعبیر

اگر بخواهم این خواب را ابن سیرینی تعبیر کنم، می‌گویم برای شما خواستگاری دلخواه خواهد آمد که تا روز ازدواج باید مشکلاتی را از سر بگذرانید ولی اگر بخواهم این خواب را با شیوۀ مدرن تعبیر کنم، می‌گویم: این روزها زیر فشار هستید. یکی از این فشارها، کسانی است که دیگران به شما معرفی می‌کنند و شما حس می‌کنید تحقیر می‌شوید و لیاقت شما کسی ورای این خواستگارهای پیر یا بی‌مایه است.

فشار دیگر، حسی است که به شما می‌گوید تا کی تنهایی؟ آیا من حق ندارم زندگی خانوادگی خوب و آرامی داشته باشم؟ آیا دل من نباید برای عشق بتپد؟

این خواب می‌گوید: نگران و مضطرب هم هستید که مبادا به دام آدمی بی‌جنبه و دروغگو بیفتید.

این خواب می‌گوید: منتظر کسی هستید که فقط مشخصات دارد ولی وجود خارجی ندارد. و اگر در برابر مشکلات عصبی نشوید و شاد خویی پیشه کنید، کسی در سرنوشت شما هست که شایستۀ شماست و خواهد آمد.

 

بحث‌های تند شما با مادرتان، حرف‌های نگفته‌ای است که باید در بیداری و روزگار حیات ایشان به او می‌گفتید ولی چون مهربان و مودب بوده‌اید، حرف‌ها را فرو خورده‌اید و آماسی در قلب شما ایجاد کرده.   

دندان داشت

زهرا ترکی نژاد، 16 ساله، مجرد

خواب دیدم مادرم بچه‌ای دنیا آورده. رفتم ببینم پسر است یا دختر. دیدم پسر است و دندان هم دارد. انگشتم را گرفت و به دهان برد و گاز گرفت. از شدت درد بیدار شدم.

تعبیر

این خواب می‌گوید شما دوست دارید برادر داشته باشید ولی چون بسیار محبت طلب هستید، نگرانید که اگر صاحب برادر شوید، محبت پدر و مادرتان به شما کم شود. حتی نگرانید که او بیاید و حقوق شما را تصاحب کند.

آخرین حرفی که این خواب می‌زند، این است که شما به جنس پسر اعتماد ندارید و ضمناً آنها را بچه می‌دانید.

طلاقم را رفت

راضیه بوشهری، 40 ساله   

پدرم روحانی بود و در 38 سالگی شهید شد. روزی که در اوج اختلافات زناشویی بودم، شب خواب دیدم در بیابانی هستم که خیلی روشن بود. خنک بود. چادر رنگی سرم بود. انگار روبه قبله بودم ولی خورشید دیده نمی‌شد. جلوتر رفتم. درِ یک امامزاده دیدم که بسیار عریض بود و بیابان را نصف کرده بود. سه تا پله داشت. بین این پله‌ها سه شبستان منبت کاری بود. درختی هم سمت راستم بود که سایه‌اش تا شبستان‌ها آمده بود.

پدرم را دیدم ولی 53 ساله بود و لباس علمای پاکستان را پوشیده بود. خجالت کشیدم با او حرف بزنم. با نگاه با هم حرف زدیم. پرسید: می‌خوای طلاقت رو از شوهرت بگیرم؟ گفتم: آره. صیغۀ طلاق را جاری کرد. بعد جوانی 32 ساله از وسط ما رد شد. پدرم با نگاه پرسید: اینو پسندیدی؟ گفتم: آره. گفت: می‌خوای عقدتون کنم؟ تا خواستم بگم آره، آن آقا خندید و رفت. من بسیار شاد بودم و از پدرم تشکر کردم و بیدار شدم.

تعبیر

تعبیر این خواب مشخص است. شما با شوهرتان درگیر بوده‌اید، حامی خوبی هم نداشته‌اید، در آرزوی طلاقی بی‌دردسر بوده‌اید و پدرتان به خواب‌تان می‌آید و شما را در خواب به آرزوی شما می‌رساند.

آن مرد جوان، الگویی است از کسی که دوست دارید یا داشته‌اید که با او ازدواج کنید. فضای خواب، روشن و دلپذیر است. و این یعنی همه چیز خوب خواهد شد.

آخرین نکتۀ خواب شما این است که اگر تا امروز طلاق نگرفته‌اید، به‌زودی از همسرتان جدا می‌شوید. سه نفر به خواستاری شما خواهند آمد که فقط یکی از آنها مناسب است. مراقب باشید.

من گریه می‌کردم

مرجان شاه محمدی، 33 ساله، مجرد  

بیشتر خواب‌هایم در مسجد است اما هفتۀ پیش دیدم در کوچه هستم و عده‌ای دارند ذکر ماه رمضان یا شعبان را می‌گفتند. من هم ایستاده بودم و همان ذکر را می‌گفتم. باران می‌بارید و سرم خیس شده بود. بعد بیدار شدم.

چند روز بعد خواب دیدم در خیابان بودم. جشن بود. چیزهایی از قبیل شیرینی می‌فروختند یا پخش می‌کردند. یک نفر دستش را به طرفم دراز کرد. دستش شکل سبد بود و وسطش تربچه‌های قرمز بود. به من گفت: بردار. من با گریه گفتم: حاجت روا نمیشم... من دوست دارم پروفسور بشم. و با گریه بیدار شدم.

تعبیر

این خواب می‌گوید ضمن این که حاجتی دارید، سرگردان و مردد هم هستید. اعتماد به نفس شما پایین است و تمرکز ندارید. چرا؟ چون به جای این که با خیالی آسوده به سوی هدف گام بردارید، نگرانید که مبادا نرسید بنابراین به کائنات پناه برده‌اید تا خدا شما را کمک کند.

در این خواب مشخص است که شما ادامۀ تحصیل را دوست دارید و احتمالاً در حال آماده سازی خود برای شرکت در کنکور فوق لیسانس یا دکترا هستید. پیشنهاد می‌کنم قبل از درس خواندن، به خود روحیه بدهید و خود را آرام کنید تا با تمرکز بیشتری درس بخوانید.

این تعبیر مدرن بود ولی تعبیر کلاسیک می‌گوید شما حتماً به آرزوی خود خواهید رسید.

پرواز

محمد رضا محمدی، 31 ساله، متأهل

نوجوان که بودم، مدام خواب پرواز می‌دیدم. از پنج سال پیش دیگر از این خواب‌ها ندیدم. چندی پیش دوباره دیدم در روستایی هستم و دارم قدم می‌زنم ولی چند سانت بالاتر از زمین راه می‌روم. با حسی خوب از خواب بیدار شدم.

تعبیر

شما کمی خیالاتی هستید و چیزهایی را که می‌خواهید، در خیال طوری به آنها نگاه می‌کنید که انگار به همگی رسیده‌اید. در نوجوانی و جوانی بلند پرواز بوده‌اید و آرزوهای بزرگی داشته‌اید. سربازی رفتن و ازدواج و مسائل و گرفتاری‌های خاصی که این دو دارند، باعث شدند به زندگی جدی‌تر نگاه کنید بنابراین دیگر از این خواب‌ها ندیدید. حالا که زندگی شما روی روال افتاده و مشکلات کمتر شده و پسر کوچکی هم دارید، دوباره آرزوها رخ نموده‌اند و خیال پردازی‌ها شروع شده است.

این خواب پیام ناگواری ندارد ولی بشارتی هم در آن نیست.

گرهی که پاره شد

مهناز خانی، 17 ساله، مجرد

مدتی است که حاجتی دارم. چندی پیش خواب دیدم که اگر از پارچۀ پرچم یکی از امامزاده‌ها تکه‌ای پاره کنم و به مچ دستم ببندم، به حاجتم می‌رسم. در خواب هر کار کردم، نتوانستم از آن پارچه به دست بیاورم. خواهرم آمد و یک تکه پارچۀ سبز به من داد و گفت این را از کربلا آورده‌ام. پارچه را به مچ دستم بستم و دیدم کم‌کم گره دارد باز می‌شود. در خواب هشت روز گذشت و پارچه پاره شد و افتاد و بیدار شدم.

تعبیر

امروز به نخ بافته شده یا پارچه‌ای که دور مچ می‌بندند، می‌گویند آرزو بند. این خواب از رازی پرده برمی‌دارد: مردی دلباختۀ شماست که سنش به شما نمی‌خورد و چون از شما پخته‌تر است، می‌تواند حال شما را خوش یا ناخوش کند. او برای شما عاقبت خوبی ندارد چون در خواب تان، به جای این که گره‌ها باز شوند، آرزوبند پاره شد و افتاد.

پیشنهاد می‌کنم مدتی او را پیش خود سبک سنگین کنید و شرایط را بسنجید تا ببینید راه خوب کدام است. اگر به نتیجه نرسیدید و بر سر دو راهی قرار گرفتید، از من وقت مشاوره بگیرید تا کمک‌تان کنم.

بقیۀ مرغ‌ها کجا هستند؟

آذر توحیدی، 70 ساله، بیوه  

خانۀ من در مشهد است. شش دختر دارم که در شهرهای مختلفند. همیشه خواب مرغ می‌بینم. مرغ‌ها از من دوری می‌کنند. چندی پیش دلم خیلی تنگ شد و به قم پیش یکی از دخترهایم رفتم. زیاد خوشحال نشد. شب خواب دیدم ده‌ها مرغ دورتر از من نشسته‌اند. یک مرغ سیاه آمد کنارم و به من نوک زد بعد آرام نشست.

این را هم بگویم که همۀ مرغ‌هایی را که خواب می‌بینم، سیاهند.

تعبیر

این خواب می‌گوید شما احساس تنهایی می‌کنید و انتظار دارید همان طور که دخترهای دوستان قدیمی شما به مادران شان سر می‌زنند، دختران شما هم به شما سر بزنند. مرغ‌ها دخترهای شما هستند. آن مرغی که آمد و کنار شما نشست، همان دختری است که در قم زندگی می‌کند. اما چرا اول به شما نوک زد؟ چون خاطرات خوشی از شما ندارد. شاید شما وقتی که آنها پیش شما بوده‌اند، شما سخت گیری می‌کرده‌اید یا طعنه و کنایه می‌زده‌اید. اگر گذشته را جبران کنید، مرغ‌ها سفید خواهند شد.

تا ستاره‌ها رفتم

سوسن کشاورز، 26 ساله، متأهل

خواب دیدم با پدر و مادرم رفتیم قلۀ اورست. آن بالا پله‌کانی دیدم. خواستم بروم بالا ولی مادرم گفت نرو. من روحیه‌ای هیجانی دارم. پس رفتم بالا و دیدم چه لذتی دارد! عقاب‌ها زیر پایم پرواز می‌کردند. مادرم طناب را از پایین کشید و گفت: بیا پایین. ولی من نرفتم. چند بار هم دستم لغزید اما بدم نیامد.

بیدار شدم و دوباره خوابم برد. من یک دایی داشتم که رابطۀ خیلی خوبی با هم داشتیم ولی پس از ازدواجم، رابطۀ ما کم شد. او جزو کسانی بود که در حادثۀ انفجار قطار نیشابور، جان باخت. من خواب دیدم دارم فیلم آن ماجرا را می‌بینم. گویند گفت: اینجا ایستگاه خیام است. رفتم توی مانیتور. دایی با پیراهن سفید ایستاده بود. قسمت سینه‌اش که جای ترکش بود، خالی بود. گفت: نمی‌ترسی؟ گفتم: نه. آدم‌های دیگری هم بودند که اعضایی از بدن خود را از دست داده بودند. دایی دستم را گفت و هی می‌گفت: یک... دو... سه... و مرا به هوا پرت می‌کرد. دستم تا نزدیک ستاره‌ها می‌رفت. بعد بیدار شدم.

تعبیر

این خواب می‌گوید روحیۀ هیجانی شما کم‌کم دارد سرکوب می‌شود. شما کنجکاو و بلند پروازید. دوست دارید ناشناخته‌ها را کشف کنید و البته کمی هم خیال پرداز هستید. کسی که چنین آدمی است، اگر غرایز چنین آدمی سرکوب شود، در آینده افسرده خواهد شد. شاید کسی در این سرکوبی نقشی نداشته باشد و شرایط کار را به اینجا کشانده است.

از طرفی چون با دایی خوب بوده‌اید و چون پس از ازدواج رابطه‌ها قطع شد، می‌فهمیم که شما با شوهرتان بی‌مسأله نیستید. ار در این خواب شوهرتان یا یکی از اقوام او شما را تا نزدیک ستاره‌ها می‌انداخت، تعبیر این خواب زمین تا آسمان فرق می‌کرد.

پیشنهاد می‌کنم تا وقتی که بچه‌دار نشده‌اید، به کوه و گردش و مسافرت و مهمانی بروید.