قطره ای از دریای زبان‌شناسی

همه ی این قطره ها را در مجله ی اطلاعات هفتگی بخوانید                                                                                                                                                 

«ديگر= ديگه» در محاوره: هفته‌هاي پيش دربارة «كه» نوشتم. حالا «ديگه» را بررسي مي‌كنم. ديگه كه همان ديگر است زبان محاوره را غني‌تر از زبان نوشتاري كرده است. البته گاهي اين كلمه به زبان نوشتاري هم كمك‌هايي مي‌كند. «ديگه» در فارسي جاي صفت و اسم و ضمير و قيد را مي‌گيرد و جمله را زيبا و پرعاطفه و معنادار مي‌كند. مثال در حالت امري: بِجُم(بجنب) ديگه... يعني چرا اين‌قدر معطل مي‌كني؟ زود باش كارت را انجام بده... دارد دير مي‌شود. مثال ديگر: بچه نشو ديگه... يعني اين حرف‌ها و كارها چيست؟ از تو سن و سالي گذشته است و انتظار داريم خوب تصميم بگيري... مثال از نوعي ديگر: تو هم ول كن ديگه... يعني همه اذيت و آزارم كردند. تو كه آشنايي و به من نزديكي چرا اذيت مي‌كني؟ انتظار داشتم مرا درك كني ولي انگار تو هم مثل آنها هستي. لطف كن و راحتم بگذار و... مثال ديگر: بخواب ديگه... يعني بچه جان لطفا بخواب. مدتي است دارم برايت قصه مي‌گويم ولي هنوز بيداري. اذيتم نكن حالاست كه مادرت از شركت بيايد و اگر تو را بيدار ببيند مرا سرزنش خواهد كرد.

«ديگه» در جمله‌هاي پرسشي به معني «از اين به بعد» يا «از اين بيشتر» به‌كار مي‌رود. مثال: «ديگه نمياي؟» يعني قهر كرده‌اي و از اين به بعد نمي‌آيي؟ مثال ديگر: «ديگه نمي‌خوري؟» يعني يك بشقاب خوردي... آيا از اين بيشتر نمي‌خوري؟

«ديگه» در جمله‌هاي خبري عاطفه‌ها و معناهاي گوناگون و بسياري دارد. آهنگ صداي گوينده در اين گوناگوني تأثير دارد. مثال براي جاهايي كه گوينده رويداد يا كاري را تمام شده مي‌داند و ناچار است آن را بپذيرد: «اومدش ديگه» يعني «قرار بود دوستام نيان خونه‌مون چون بهشون گفته بودم مريم از رفيق بازي بدش مياد ولي يه هو در باز شد و اومدن و... حالا اينه كه مي‌بيني... توي پارك مي‌خوابم.» مثال‌هاي ديگر: «پيش اومد ديگه» «زندگيه ديگه» «بازي درآورده ديگه» پول ما رو گرو كشيده ديگه»

پاسخ به دوست: محمد حسين طالبي بسيار خوش لهجه از اصفهان تلفن كرد و مرا ياد اين ترانة اصفهاني انداخت:

زيري پلي خواجو/ يارو واستاده‌س

عشقي چشم و ابروش/ تو دلم افتاده‌س

الخ... يعني الي آخر... اين دوست نازنين كه سخنش طعم گز مي‌داد، چون نپرسيد: چرا مي‌گويند: يزد دوره‌س، گز نزديكه‌س...، نخست به پرسشي كه نكرده پاسخ مي‌گويم و «اُنّان سورا» يعني بعدا سخنان شيرين‌تر از پولكي اين نازنين را مي‌نويسم و پاسخ مي‌دهم. اين‌كه مي‌گويند يزد دوره، گز نزديكه، منظورشان گزِ خوراكيِ اصفهاني نيست. يكي ديگر از معاني «گز» واحد اندازه‌گيري طول است. در مثال هم مي‌گويند: «خيابونو گز مي‌كنه» كه مترادف «خيابونو متر مي‌كنه» است. هر شهري «گز» خودش را داشته. همان‌طور كه هر شهري «منِ» خودش را داشته. مثال: «سه منِ تبريز» كه با «سه منِ» اصفهون نصف جهون فرق داشته. باز گرديم به يزدي كه دور است و مرا به ياد اين بيت يزدي مي‌اندازد:

بر باد نده اِقّده يي زلف شُلُفته

بِيْذار كه بر بَشنِ مُلُت يَخِده چلفته

در ضرب المثلِ يزد دوره، گز كه نزديكه، منظور اين است: تو كه مي‌گويي فلان چيز را در يزد گز كردم(اندازه گرفتم) و ده گز بود، خب درست است كه يزد از اينجا دور است اما گز كه داريم. بيا همين جا آن را اندازه بگيريم تا به همه ثابت شود كه تو راست مي‌گويي يا خالي بسته‌اي...

زبان‌درازي در زبانشناسي نمي‌دانم چرا اين‌همه دوست داريم مچ ديگران را بگيريم. مگر خداوند نفرموده است در كارهاي خوب و بد ديگران تجسس نكنيد؟ اگر وقتي و ذوقي بود، اين موضوع را نيز از ديدگاه زبانشناسي بررسي خواهم كرد.

محمد حسين جانِ طالبي كه ما را از پل خواجو به يزد بردي، كاش به جاي گز كردن اين همه راه، يك‌راست سراغ حرف شيرين تو مي‌رفتم... حالا هم شايد دير نشده باشد: دربارة حسرت الملوك كه چندي پيش از آن قلمي فرسوده بودم، گفته‌اي: پس از اين كه آغا محمد خان از دربار كريم خان گريخت، بين راه به جيگركي رسيد و گفت جيگر مي‌خواهم. او گفت دو قران مي‌شود. آغا محمد خان فقط دو قران داشت بنابراين جيگر را گرفت و لاي نان فشار داد و آبش به نان آغشت و جيگر را پس داد و يك قران هم به جيگركي داد. از آن روز گفتند جيگر، حسرت الملوك است چون فلاني پادشاه بود و نتوانست جيگر بخورد. محمد حسين عزيزم! اين قصة قشنگي است ولي جعلي است زيرا آن روزها جناب آقاي مستطابِ دو قران براي خودش پولي بوده و شرافتي داشته است و با دو قرون مي‌شده يك عالمه جيگر خريد. ديگر اين‌كه آغا محمد خان، هنوز شاه نشده بوده كه بگوييم فلاني از ملوك بود و نتوانست جيگر بخورد. ديگر اين‌كه ژان گورة باريك بين در كتاب خواجة تاجدار با ترجمة ذبيح الله جانِ منصوري ماجراي آغا محمد خان را «نكته به نكته مو به مو» نوشته است و به اين جيكريِ گرون فروش اشاره‌اي نكرده است. خب... از جيگر و حسرت الملوك بگذريم و دو قرون بدهيم آش و به همين خيال باشيم و برويم سراغ بقية حرف‌هاي شيرين‌تر از عسل سبلان شما... اُ گلن هاره‌له ده؟ داغلارن مارال ده... آن كه مي‌آيد كجايي است؟ آهوي كوه‌هاست... هِچ دخلن وار؟ دخلش اين است كه در زبانشناسي قطره‌اي، از همة لهجه‌ها مي‌نويسم تا همة ايراني‌هاي نازنين شادمان شوند و در اين قطره احساس غريبي نكنند... اين يار مهربان اصفهوني‌ام دربارة مجهول و معلوم نويسي چيزهاي بسيار گرانبهايي نيز پرسيده است:

آيا غلط است از جملة مجهول استفاده كنيم؟ مثال: او توسط مأمورين دستگير شد... آري محمد حسين جان اين جمله غلط است و بايد بنويسيم: مأمورها او را دستگير كردند... برويم برايش سند پيدا كنيم... تا هفتة بعد كه مي‌رويم سند پيدا كنيم كه بفهميم بر اساس چه سندي چنين جمله‌هاي مجهولي غلط هستند، قطراتي گزانگبين بنوشيد.