این بار می خوام کمتر به ادبیات منظوم بپردازم و بیشتر به ادبیات داستانی توجه کنم. این بار می خوام قصه ای مستند براتون تعریف کنم. قصه ای که ده ماه از نزدیک شاهدش بودم و همه ی لحظه هاشو لمس کردم. این بار با تعریف کردن این قصه می خوام شما رو به آخر دنیا ببرم و خاطراتی رو که از اونجا یادداشت برداری کردم/ مدون کنم و در قالب قصه ای مستند براتون تعریف کنم.

شما شبیه این قصه رو شنیدین یا توی قصه ها خوندین یا توی فیلم ها دیدین ولی تا حالا براتون پیش نیومده که یه نویسنده ی حرفه ای و فعال/ خودش ده ماه شاهد عینی بوده و در اون ده ماه پنج دفتر صد برگ یعنی هزار صفحه یادداشت برداشته. من خودم اونجا بودم و همه چی رو به چشم خودم دیدم و لمس کردم تا بتونم این قصه ی دردآور و آموزنده و حیرت انگیز رو برای شما تعریف کنم. فعلا اسم این قصه رو گذاشتم پشت دیوارهای سرد. شاید بعدا اسمش رو عوض کنم. پس منتظر باشین تا اول اون یکی دو ماه قبلی رو تعریف کنم که باعث شد غیبت ده ماهه ی من آغاز بشه و عواملی رو به شما نشون بدم که باعث شدن من به یک غیبت ده ماهه ی رنج آور دچار بشم. رنجی که اون قدر عمیقه که شاید منم که خودم لمسش کردم و نویسنده هستم/ نتونم اونو دقیقا توصیف کنم. فقط می تونم بگم خیلی بد بود.

منتظر باشین