هست تقصیر خودم عشق ندارد تقصیر

گر نشستم به برِ دوست و کارم شد دیر

قسمت این بوده دمادم بشوم عاشق و مست

من که باشم که دهم قسمت خود را تغییر

پشت کابینت ما هست مقادیری می

می شوم مست و اوردوز تو کنی گر تاخیر

شعری و جامی و گیسوی نگاری گر هست،

باورم نیست شود جمعه غروبش دلگیر

چند پرسی که چرا هست هوا آلوده

سینه ی سوخته ام دود کند همچون قیر

سبزه در سفره ی نوروز که عزت ها داشت،

دور انداخته شد همچو منِ بی تقصیر

مصطفا گفت به هنگام قنوتش به امام:

خرده خواهی که نگیرند به تو، خرده نگیر

کی تواند که کند کام مرا قاضی تلخ

جرم من قند فروشیست، ندارد تاثیر

 

مصطفا گلیاری، یکشنبه 15 نوروز، در راه مجله