غزلی از مصطفی گلیاری
هست تقصیر خودم عشق ندارد تقصیر
گر نشستم به برِ دوست و کارم شد دیر
قسمت این بوده دمادم بشوم عاشق و مست
من که باشم که دهم قسمت خود را تغییر
پشت کابینت ما هست مقادیری می
می شوم مست و اوردوز تو کنی گر تاخیر
شعری و جامی و گیسوی نگاری گر هست،
باورم نیست شود جمعه غروبش دلگیر
چند پرسی که چرا هست هوا آلوده
سینه ی سوخته ام دود کند همچون قیر
سبزه در سفره ی نوروز که عزت ها داشت،
دور انداخته شد همچو منِ بی تقصیر
مصطفا گفت به هنگام قنوتش به امام:
خرده خواهی که نگیرند به تو، خرده نگیر
کی تواند که کند کام مرا قاضی تلخ
جرم من قند فروشیست، ندارد تاثیر
مصطفا گلیاری، یکشنبه 15 نوروز، در راه مجله
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 19:13 توسط سوشترا
|