سلام چون سوشترا به این وبلاگ سر نمیزنه، خوابا و حرفاتون رو براش ایمیل کنین اینم تقدیم به دوستان که از نوشته های سوشتراس ـ كوتاه دستان، به ترشي‌ِ انگور گواهي مي‌دهند. ريشه در رشك دارد اين ناسپاسي شايد اعترافي تلخ، باري دهد شيرين‌تر از انگور ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محبوبا ! مي‌گويند: المفلسْ في امانِ الله پس اي عزيز، مفلسم كن تا هميشه در امان تو باشم. ـــــــــــــــــــــــــــ اي سر تا پا شكر! اي شاخ نبات بني بشر! شيرين شيرين به بازار مگذر فرهاد تراش كردي صخره‌هاي دلم را خونم به پاي توست اگر پير مي‌شوم. ـــــــــــــــــــــــــــــ اي كلالة همة گل‌هايي كه هنوز غنچه‌اند! اي منيژة در آفتاب نشسته! اي مغز بادام‌ِ همة استخوان‌هاي در قلبم شكسته! دست از دلم بردار دستت مي‌سوزد. ــــــــــــــــــــــــــــــ پشت هر پرده، دريچه‌اي است پشت هر پلك، نگاهي است پيش هر نگاه، معمايي است با پاسخي تماشايي‌تر آه اگر پرده‌ها بگذارند و بگذارند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ به نفسي نيم كشيده مي‌ماند سخني تمام نگفته كلام را تمام كنيم با هر نفس كه بر مي‌آيد. ــــــــــــــــــــــــــــــ آغاز صبحدم كجاست؟ پرستوي روز از شانة كدام كوه بر خواهد خاست؟ آينة كدام افق با ابريشم صبح صيقل خواهد خورد؟ نمي‏دانم... تنها مي‏دانم كه با من چشمي‏ است منتظر و دلي ‏است كه نيازمند گرماي مهر است آه اي دريچه‏ها ! بي‏پرده باشيد و گشوده با من دلي‏ست كه از هرچه درِ بسته ا‏ست، مي‏گريزد با من از آفتاب بگوييد و از نسيم تا در گوش گل‏ها، ترانة قناري‏ها را زمزمه كنم با من از آغاز صبحدم بگوييد من غزل‏سراي ثانيه‏هاي نخستين بامدادم ــــــــــــــــــــــــــــــــ يك قطره آفتاب، بر رخسار ماه چكيده بود. ماه، سايباني مي‌جست. ستارگان، بر چشمانش سايبان بستند. و من ديدم كه سهيل يماني، بر مردمك چشمان ماه، خانه كرد. و من شنيدم كه پوپكي از دور، ترانه‌اي مي‌سرود جفتش را. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پلك بر هم بگذار اين‌جا چمنزاري هست با بيد ُ‌بني سايه گستر و جويباري زلال كه نرمك نرمك مي‌گذرد . . . پلك بر هم بگذار . . . اين‌جا، چمنزاري هست و نسيمي كه تو را معطر خواهد كرد. ــــــــــــــــــ پروانه‌ها را صدا كن در گوشة يكي از كوچه‌هاي دلم، هنوز گلي هست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ اين سينه سرخ، داغدار‌ِ كدام لالة پرپر است؟ اين قناري‌ِ اندوه‌گسار، هجراني خوان‌ِ كدام غنچة گريبان دريده است؟ نسيم، به آه‌ِ گلستان‌ها مي‌ماند. عطري مي‌افشاند و داغي در دل‌ها مي‌نشاند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مگر اين كوه، قلب عاشق زمين است كه هر بامداد، خونين و شعله‌ور مي‌شود؟ مگر اين نسيم، آه‌ ِ‌گلستان‌هاست كه هر صبح، عطر هزار نسترن و ياس از آن مي‌تراود؟ مگر اين فاخته، گمشده‌اي دارد كه هر بامداد، كوكو كنان ترانه‌هاي هجراني مي‌خواند با من به ايوان تماشا بيا مي‌خواهم جامي آفتاب و نسيم و ترانة فاخته نثارت كنم من، زبان خرم بامدادان را مي‌شناسم با من به بام صبح بيا. ـــــــــــــــــــــــــــ ز روي طاقچه گلداني افتاد پر طاووسي از قرآني افتاد ترك افتاد در آيينه و آب شگفتي در خط پيشاني افتاد  به يادش خاك در گلدان نهادم در آن يك شاخة ريحان نهادم من از سوزي كه در آواز قمري‏ست، دوبيتي گفتم و پنهان نهادم  گل خورشيد و باران چيدم از كوه قباي آسمان دزديدم از كوه تمام شهر شد يك نقطه از دور در آن نقطه تو را مي‏ديدم از كوه  چه حاصل گفتن و نشنيده ماندن نوشتن با دوات دل، نخواندن دو گوشم پيله بست و شد لبم لال خوشا تو، خوب مي‌داني پراندن ــــــــــــــــــــــ شب آمد. صبح آمد. عصر آمد. تفأل كردم و والعصر آمد. به خسرانم كه يار امشب نيايد پريشب گرچه فالم نصر آمد  شب آمد. بوي ابريشم بياريد كمي از زلف او پيشم بياريد به سلماني رويد اي نارفيقان دوتاري بر دل ريشم بياريد  شب آمد. پيچش مويي بياريد اشاراتي از ابرويي بياريد كتابي، حافظي، صوتي دل‏انگيز، سبوي بادة هويي بياريد ــــــــــــــــــــــــــــ عزيزم. با كه گويم از غم دل؟ نشستم پيش شب با ماتم دل خيالم را چو بشكافي، ببيني تويي در خلوت دل، همدم دل  شب آمد در چمن خوابيده لاله گل كاسه‏شكن پر شد ز ژاله كسي از پشت شب مي‏رفت مي‏خواند: كه شد از بي‏كسي قلبم مچاله  شب آمد هر كسي در خانه آمد به دور شمع‏ها پروانه آمد پرستو پر زد و در لانه آمد مرا هم ياد آن دردانه آمد  شب آمد تك به تك گرديده روشن چراغ خانه‏ها در كوي و برزن همه در جاي خود آسوده خفتند، مگر مرغ پريشان دل من  شب آمد. دختري از كوچه رد شد سر راهم حيايي بود و سد شد وگرنه من سلامش كرده‏بودم حيا، لعنت به تو. ديدي چه بد شد؟  شب آمد، روز شب شد، شب ستم شد صداي خنده‏ها يك‏باره غم شد چه باري بود اين؟ آن‏قدر سنگين! كه زيرش رستم افسانه خم شد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب آمد با كه گويم زان‏چه افتاد؟ به شيريني گرفتارم چو فرهاد تمام كوه صبرم را زجا كند، به‏جايش كوه غم آورد و بنهاد  شب آمد. آمدي مثل ستاره گمان كردم به من كردي اشاره گلوبندي كه بر تو هديه كردم چرا ديگر نمي‏بندي دوباره؟  شب آمد. دستبندش را نديدم سحر رفتم يكي ديگر خريدم چو ديدم هردو را در خاكروبه ز حرصم ناخن خود را جويدم  شب آمد در پناهش شاه و درويش همه خفتند كم كم بي كم و بيش سر هركس به باليني و من هم چو قمري سر نهفتم در پر خويش  شب آمد هيچ‏كس از خود نپرسيد چرا در چاه شب افتاده خورشيد چراغي نيست، حتي كرم شب‏تاب، درون گوشه‏اي تاريك خوابيد  شب آمد. هان! شب‏افروزي بياريد ز جايي مرد شب‏سوزي بياريد دلم از شب سرآمد. آي مردم! چراغي، شعله‏اي، روزي بياريد  شب آمد در جوار خود نشستم نديدم حاصلي در هر دو دستم منِ بي‏حاصل از گلزار هستي، طلبكار گلي دردانه هستم  شب آمد. كو دوات و خودنويسم؟ كه پر از گفت‏و‏گوهاي نفيسم خوش اين شب‏ها كه در يك گوشة دنج، شب‏آمدهاي خود را مي‏نويسم  شب آمد. مثل دزدان رفتم آن‏جا نه كس ديدم، نه ديدم خويش تنها سرِ مويي ندزديم پشيزي، مگر از لاي شانه موي او را  شب آمد، غصه‏اي در سينه دارم من از درهاي بسته كينه دارم به پشت اين درِِ بازي كه شد قفل، قدِ سروِ مهي سيمينه دارم  شب آمد چادري بر سر كشيدم به پشت خانة دلبر دويدم شدم سرخوش كه بعد از چند ساعت صدايش را ز پشت در شنيدم ـــــــــــــــ شب آمد از سر راهش گذشتم نگاهم كرد، ‌اما برنگشتم سرم پايين و رفتم راه خود را مبادا كس بداند سرگذشتم  شب آمد، با دلم در هاي‏و‏هويم نشسته نوگلي در روبه‏رويم اگر اين ماه، هرشب پيشم آيد، رود بي‏شك زدستم آبرويم  چـون تـوت فرنگـي رسيده‏ست لبش بـا نـيش سخـن، لـبم گـزيده‏ست لـبش خرماست ولي كال تر از خرمالوست گـس شد دهنش هر كه چشيده‏ست لبش ــــــــــــــــــــــــــ با سن كم و قد كم از يك وجبش انداخته چون گـاو مرا در عقبش بـا ايـن كه اديب روزگـارم، امروز، كرده‏ست مرا ادب، لـب بـي‏ادبش ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اي تند باد‌ِ بهاري! اندكي درنگ كن. اين نيلوفر را هنوز شهدي هست و آن پروانة تشنه، هنوز در راه است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هيچ يك سخني نگفتند: نه زنبقي كه خواني رنگين گسترده بود، و نه پروانه‌اي كه به شهد نوشي آمده بود. حتي نسيم، برهنه پاي آمد و رفت تا سكوت اين داد و ستدِ شيرين را تلخ نكند. هيچ يك . . . سخني نگفتند. ــــــــــــــــــــــــــــــــ شب آمد گفت‌و‌گو از موي ساقي‌ست مـرا بـا او خدايـا اشتياقـي‌ست عيـان شـد از اشـارات دو ابــروش، كه وصل امشب ما را فراقي‌ست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ من در پيِ ستاره‌اي هستم كه در شامگاهي باراني در عمق شبنمي معطر، آن را گم كرده‌ام.

بچه که بودم

اصفهان و سينما

بچه كه بودم اصفهان بوديم. تابستون بود. هوا خرم بود و روزگار منم خيلي خرم بود. بابام هر روز عصر ما رو مي‌برد بيرون. يادم نيست كجاها فقط سي و سه پل و منارجنبان و چند تا پارك و سينما يادمه. زاينده رود پر از آب بود. شب‌ها كنارش قدم مي‌زديم و لذت مي‌برديم.

يه شب بابام گفت: چون شماها تا حالا سينما نرفتين، امشب ميخام ببرم‌تون سينما. مادرم گفت: ميگن سينما جاي گناهكاراس... راس ميگن؟ بابام گفت: گناهكار و غير گناهكار، هر جا كه بخان ميرن. سينما و غير سينما نداره. محمد كف دستاشو به هم ماليد و گفت: من شنيدم سينما خيلي خوبه چون توش تخمه و ساندويچ و نوشابه هم مي‌فروشن. مرتضي هم بالا و پايين پريد و گفت: آخ جون! من ساندويچ و نوشابه دوس دارم... بريم سينما. بابام به من نگاه كرد و گفت: مصطفا جون؟ نظر تو دربارة سينما چيه؟ من كه تا اون روز صد بار با پسرخالة شرورم سينما رفته بودم، بدون اين‌كه نشون بدم ميدونم سينما چيه، گفتم: سينما به شرطي خوبه كه فيلم آموزنده داشته باشه. بابام يكي يه پس گردني آروم به محمد و مرتضي زد و گفت: از اين بچه ياد بگيرين. شماها فقط به فكر نوشابه و ساندويچ هستين.

خلاصه... رفتيم سينما. وقتي كه وارد سالن سينما شديم، فيلم شروع شده بود. همه جا تاريك بود. محمد و مرتضي گوشة چادر مادرمو گرفته بودن و مي‌ترسيدن توي چاهي، چيزي بيفتن. من با صدايي كه زياد بلند نبود، كنترل‌چي رو صدا كردم. اونم با چراغ قوه‌ش اومد و ما رو برد سر جامون.

فيلم تازه شروع شده بود. يه دختر بچه كه از محمد بزرگ‌تر بود، داشت دوچرخه سواري مي‌كرد. يه خورده كه گذشت، فيلم رو قطع كردن و چراغا رو روشن كردن و مدير سينما اومد جلو پرده و گفت:

ـ سلام... امشب هنرپيشة خردسالي كه توي اين فيلم بازي مي كنه، مهمون ماس.

يه خورده بعد دختره اومد و واسه مردم حرف زد بعد رفت و فيلم شروع شد. وسط فيلم آنتراكت زدن و چراغا رو روشن كردن. يه نفر بين صندلي‌ها مي‌گشت و مي‌گفت: ساندويچ... نوشابه... تخمه...

محمد به بابام گفت: من ساندويچ و نوشابه ميخام. تخمه دوس ندارم. مرتضي گفت: من تخمه هم ميخام... ميگن سينما بدون تخمه فايده نداره... طبق معمول من حرفي نزدم. بابام پرسيد: تو چي ميخاي؟ داري به چي فكر مي‌كني؟ گفتم: به اون دختري كه با اون سنش هنرپيشه شده بود. دلم ميخاد منم مدام درس بخونم و دنبال هنر برم و بشم نويسنده... حالام نميخام چيزي بخورم تا بتونم با دقت به فيلم نگاه كنم... بابام گفت: آفرين پسر خوب.... بعدش فروشنده رو صدا كرد و يه ساندويچ و يه نوشابه و يه پاكت تخمه خريد و به من داد. محمد و مرتضي جيغ و داد راه انداختن كه: پس ما چي؟ بابام جواب‌شونو نداد چون يه هو چراغا رو خاموش كردن و فيلم شروع شد. اونا بازم داد و فرياد كردن. يكي از تماشاچي‌ها گفت: چه خبرتونه‌س؟ بذارين فيلمو نيگا كنيم. ده بس‌س.

بابام پس گردن محمد و مرتضي زد و گفت: ساكت ميشين يا بندازم‌تون بيرون؟

اونا ساكت شدن. منم آهسته آهسته مشغول خوردن شدم. تموم كه شد، چون تخمه دوس نداشتم، پاكت تخمه رو به طرف محمد گرفتم و گفتم: دلم نمياد تو و مرتضي چيزي نخورين و من بخورم اينا رو بگير و با هم بخورين.... محمد زير دستم زد و پاكت افتاد زمين و گفت: كوفتت بشه. مادرم گفت: چرا همچين مي‌كني؟ اين مصطفاي نفس‌كشتة اولياءالله، از حق خودش گذشت و سهم خودشو به شماها داد ولي شماها به جاي تشكر، بهش حرف بد زدين. مگه نرسيم خونه!

محمد جوابي نداد و گوش مرتضي رو كشيد. مرتضي اهميتي نداد چون زير صندلي رفته بود و توي اون تاريكي داشت تخمه‌ها رو پيدا مي‌كرد و مي‌ريخت توي دهنش. محمد هم هي مي‌گفت: حرومت بشه اگه همه‌شو تنهايي بخوري. بابامم داشت سبيل‌شو مي‌جويد. مي‌دونستم حالاس كه به جون محمد و مرتضي بيفته.... فيلمش يه قرون نمي‌ارزيد. از بچگي فيلم خارجي دوس داشتم اما نميدونين ساندويچش چقدر بهم چسبيد. نوشابه‌شم يخ يخ بود... جاتون خالي.

بچه که بودم

بچه كه بودم:

بچه كه بودم كرمونشاه بوديم. يه پسرخاله داشتم كه چهارده سال از من بزرگ‌تر بود ولي قدش از من كوتاه‌تر بود. خيلي شرور بود. هيشكي از دستش آسوده نبود. كاراي عجيب غريبي مي‌كرد كه بعدن تعريف مي‌كنم. محمد و مرتضي رو هم خيلي اذيت مي‌كرد ولي با من دوست بود. يه روز گفت: مياي بريم سينما؟ من تا اون روز سينما نرفته بودم آخه خيلي كوچيك بودم بابام هم اهل سينما نبود. بهش گفتم: آره... بريم. گفت: پول داري؟ گفتم: آره. رفتيم سينما. پولو بهش دادم بليت بخره ولي نخريد و گفت: نمي‌خواد بليت بخريم. وقتي يه خونواده دارن ميرن تو سالن، دنبال‌شون راه بيفت تا كنترل‌چي فكر كنه با اونايي آخه بچه‌ها بليت نمي‌خوان. گفتم باشه. بعدش ديدم يه زن و يه مرد دارن ميرن تو. دنبال زنه راه افتادم و گوشه‌ي دامن‌شو گرفتم. كمي بعد پسر خاله هم اومد و با هم رفتيم تو و گوشه‌اي نشستيم. فيلمش مال هركول بود. وقتي آنتراكت زدن، پسر خاله با پولي كه بهش داده بودم، ساندويچ و نوشابه خريد و جاتون خالي خيلي چسبيد. فيلم كه تموم شد، پسر خاله منو برد جلو اتاقي كه آپارات سينما توش بود و توي سطل آشغال رو گشت و چند متر فيلم پيدا كرد. آخه معمولن فيلم‌ها پاره مي‌شدن و قسمت‌هاي خرابش رو دور مي‌ريختن. از پسر خاله پرسيدم اينا رو واسه چي مي‌خواي. گفت بريم تا بهت بگم.

به خونه كه رسيديم، گفت به محمد بگو يه دستگاه پخش اسلايد درست كنه... محمد از بچگيش مخترع بود و بابام واسه‌ش يه آزمايشگاه فيزيك و شيمي ترتيب داد بود و اوس تقي كه كارگر فني شركت نفت بود، ميومد و به محمد درس مي‌داد. محمدم خدائيش مخ خوبي داشت. خلاصه... رفتم پيش محمد و ماجرا رو بهش گفتم. اونم كه عاشق اختراع بود، يه قوطي كفش و يه آينه و يه ذره‌بين گير آورد و باهاش پخش اسلايد ساخت. اشكال اختراعش اين بود كه به جاي چراغ قوه بايد با آينه از نور آفتاب استفاده مي‌كرديم ضمن اين كه اسلايد رو بايد يه جاي تاريك نشون مي‌داديم. اين مشكل هم حل شد. خونه‌ي پسر خاله اينا يه توالت داشت كه تو يه راهرو تاريك تاريك بود. پسر خاله سقف رو سوراخ كرد و يه تيكه نور خورشيد اومد بيرون. بعد محمد با آينه، نور رو ميزون مي‌كرد و مينداخت تو قوطي كفش و عكس فيلم‌ها ميفتاد روي ديوار توالت. خلاصه محمد شد آپارات‌چي، من و پسر خاله هم همون چند صحنه‌اي رو كه از فيلم هركول گير آورده بوديم، با آب و تاب تعريف مي‌كرديم. بچه‌هاي محله هم گوش تا گوش مي‌نشستن و فيلم مي‌ديدن. از هر كس هم يه پولي مي‌گرفتيم و كاسبي راه انداخته بوديم. هر روز هم من و پسر خاله مي‌رفتيم سينما و بليت نمي‌خريديم ولي ساندويچ و نوشابه و تخمه به راه بود.

يه چيز ديگه هم بگم... شنيده بودم اگه تو جاي نمناك و تاريكي شيكر بريزيم و آجر بذاريم روش، عقرب به‌وجود مياد. منم كه خيلي عقرب دوست داشتم، توي تاريك‌ترين و نمناك‌ترين قسمت خونة پسر خاله اينا، زير يه آجر، شيكر ريخته بودم تا عقرب به‌وجود بياد... كجا تاريك‌ترين و نمناك‌ترين بود؟ مستراح پسر خالة شرورم... بگذريم... يه روز كه بچه‌هاي محل گوش تا گوش نشسته بودن و در سكوت محض فيلم هركول نيگا مي‌كردن و من و پسر خاله صحنه‌ها رو تعريف مي‌كرديم، يكي از تماشاچي‌ها جيغ كشيد... سينما به هم ريخت و پسره رو برديم بيرون و ديديم عقرب نيشش زده. كاسة من چه‌كنم دست‌مون گرفتيم. اون وسط، يه هو مادر پسره اومد و آپارات ما رو داغون كرد و سينما به‌كلي تعطيل شد. محمد هم رفت و به مامانم گفت: مصطفا باعث شد يكي از بچه رو عقرب نيش بزنه. مامانم از من پرسيد: مصطفا جون؟ تو كه بچة شروري نبودي؟ اين چه كاري بود كه كردي؟ گفتم: من فقط يه جايي درست كرده بودم واسه عقربا تا بيان بچه بذارن و زندگي كنن آخه اونا به من پناه آورده بودن و جايي نداشتن. مامانم بغلم كرد و دو تا ماچ گنده از لپم كرد و گفت:

هر كي هر چي كه مي‌خواد بگه، بذار بگه... مطمئنم كه تواز اولياءاللهي.

آزمایش می کنم

می خوام کاری کنم که نظرها بدون تایید ثبت بشه. با ساویر خوش تیپ خیلی کوشش کردیم نشد. حالا این پست الکی رو میذارم شاید درست بشه. کاراگاه ساویر خوش تیپ میگه این کارو خود بلاگفا کرده. کم کم پست ها رو فعال می کنم و دوباره مثل قبل می نویسم و شما دوستان نازنین هم میاین و حرف های شیرین میزنین.

مدتی به سختی بیمار بودم. بیشتر از یه ماهه که هیچ مطلبی از من چاپ نشده چون نمی تونستم بنویسم. حالا دوباره برگشتم ببینم چطور میشه.

اگر بار گران بودیم رفتیم/ اگر نامهربان بودیم رفتیم

اینم پست جدید

این پست رو گذاشتم چون تعداد نظرهای پست قبلی زیاد شده بود و ساویر و جودی ابوت و نادین و دختر باران که میخوان با دریا گپ بزنن/ اونجا براشون مشکل بود که برن آخر نظرها. این پست جدیده و هنوز نظر نداره و شلوغ نشده و می تونن با خیال راحت و آسون با هم حرف بزنن.

منم اگه شور و حالی بهم دست داد یه وهم و خیال دیگه درست میکنم و آدرس شو به دوستان نازنین وهم  و خیال میدم.

از همه شون هم عذر میخوام که با امید خاصی اومدن اینجا و یه هو با یه فضای سیاه و کینه توزانه و بچگانه روبه رو شدن. منو بیامرزین.

بچه که بودم/ رباعی و دوبیتی/ طنز فریاد زشوهر از سوشترا

دوستان نازنیم خواباتونو تو قسمت نظرها بنویسین

 

بچه كه بودم... تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بچه که بودمتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com  مشهد بودیم. محمد نوجوان و خیلی قوی شده بود www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM  شونه های پهن و بازوهای ستبر داشت. من مثل چوب کبریت لاغر بودم گوشه‌ی اتاق نشسته بودم و کتاب پلیسی با حالي رو گذاشته بودم لای کتاب فارسی و داستان می‌خوندمتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com . بابام به مادرم گفت این مصطفا چه بچه‌ی خوبیه. همه دارن بازی می کنن ولي این بچه نشسته داره درس می خونهتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com مادرم گفت ولی خیلی لاغره

یه خورده بعد محمد و مرتضی اومدن و لاغری منو مسخره کردن. به محمد گفتم می‌خوای با هم کشتی بگیریم؟ مرتضی گفت: محمد..! باهاش کشتی نگیری ها...www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM این فن بلده. محمد خندید و گفت کشتی به چه دردی می‌خوره. اگه راست میگی دعوا کنیم تا تو رو مثل اعلامیه بچسبونم به دیوار يا مثه گوجه فرنگي لهت كنمwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM .

من یه علم خوب از تو کتابی که می خوندم یاد گرفته بودم که واسه دعوا کردن با آدمای گردن کلفت خوب بود.www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM پس به محمد گفتم باشه دعوا می‌کنیم ولي بریم حیاط تا وقتی که با یه ضربه داغون شدی و گریه کردی، بابام نفهمه. خندید و گفت برو بچه. به بازوهای من نيگا کن و حرف مفت نزن. گفتم باشه... بریم. رفتیم و سر راه یه سوزن ته گرد برداشتمwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM . اونا ندیدن. مرتضی خیلی هیجان داشت. به محمد می گفت حسابی بزنش. قول میدم یه هفته برات مجانی کار کنم.

شب بود. حیاط تاریک بود. به محمد گفتم من مار هستم و نیش میزنم. تا تو به خودت بجنبی بهت نیش میزنم و مسموم میشی. مرتضی گفت نترسی ها... این فقط بلده حرف بزنه. محمد گفت نمی‌ترسم... و با ترس به من حمله کرد. من زود سوزن رو فرو کردم توی دستش. جیغ کشید که آی به دادم برسین مصطفا بهم نیش زد. مادرم هراسون اومد توی حیاط. بابامم اومد. محمد روی زمین ولو شده بود و جیغ می کشید که اي واي... مصطفا بهم نیش زد. مرتضی هم بالا پایین می پرید و می گفت این جادوگره. به محمد نیش زد. منم خونسرد بودم و چیزی نمی‌گفتم . بابام پرسید چی شده؟ محمد گفت مصطفا به من نیش زد. مسموم شدم. دارم می میرم. بابام گفت پاشو خجالت بکش این حرفا چیه میزنی؟ و از من پرسید چی شده؟ گفتم هیچی. اینا شنیدن شما از من تعریف کردین و مادرمم گفت مصطفا لاغره، اومدن ولاغری منو مسخره کردن بعدش اومديم تو حیاط تا ببينيم تو ميدون جنگ اسب لاغرwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM به درد مي‌خوره يا گاو چاق .... اينو از كتاب سعدي ياد گرفته بودم... بابام خيلي خوشش اومد و یه لگد به محمد و یه سیلی به مرتضی زد و به من گفت پسرم برو درست رو بخونتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

مرتضی از فرداش به همه مي‌گفت: با مصطفا دعوا نکنین ها... جادوگره... مثل مار نیش میزنه. مادرمم مي‌گفت  الله اكبر... اين مصطفا اولياءاللهه با اين لاغريش به محمد به اون گندگي نيش زد

 

رباعي و دوبيتي www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM

بخت تو پر از نشيب باشد اي دوست                         هر دورة آن عجيب باشد اي دوست

اين سختي عمر، سهل و آسان گذرد بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com                چك پول اگر به جيب باشد اي دوست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

از حاصل عمر، آه‌ها در دست است                            گر خنده بُوَد، به غصه‌اي پيوست است

خوش باش كه هر كوچه كه سهم من و توست،            از اول و تا آخر آن بن‌بست است

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صبح است و رخ ماه تو را دارم دوست              آن قوس كمرگاه تو را دارم دوست             

وقتي كه لبت سست شود از بوسه،               خرسندي آن آه تو را دارم دوستتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مگذار چو شب، صبح تو كوتاه كنند                 مگذار چو غم، خنده ی تو آه كنند

يعقوب مشو برو به كنعان و بگرد   مگذار كه يوسف تو در چاه كنند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هم وصل شود تمام، هم رنج فراق                 گاهي است كلاغ، گاه بلبل در باغ

داناست كسي كه در سر اين كش و قوس       نوشيد شرابي كه در آن است چراغ

          ــــــــــــــــــــــــــ

 من فاخته‌ام خانه ی من دربه‌دري است          از جوجه ی من مرا خبر بي‌خبري است

در جنگل زندگي فغانم كوكوست                    چون خانه و بچه‌ام به پيش دگري است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تنها شده‌ام. گوشة دنجي هستم           دلباختة دختر فنجي هستمwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM

اينجاست همان خطر كه آن تايتانيك        غرق است چه جاي من كه لنجي هستمخدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

كي باشد و كي كه ما نشينيم به هم               دستي بزنيم و پا بكوبيم به غم

قدر دل يكدگر بدانيم و سپس                          موي تو كنم شانه تو ريزيش به هم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امشب به برم شراب مي‌بايد و نيست             عطر سخن كتاب مي‌بايد و نيست

بر حال خراب و دل واماندة من                        آن نغمة آن رباب مي‌بايد و نيستتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امشب به برم شراب مي‌بايد و نيست             در مردم چشم خواب مي‌بايد و نيستتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بيهوده چه پرسم ز كسي ماه كجاست            در ابر خدا جواب مي‌بايد و نيست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هوا ابري و دلگير است امروز                        خيابان هم پر آژير است امروز

دلم خواهد روم تا كوچة دوست                    ولي هر دم روم دير است امروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوش آن كشته كه شمشيرش تو باشي                     دلش زخمي شود، تيرش تو باشي

چو فردا در بهشتش مي‌نشانند،                                 شوي حوا و تقديرش تو باشي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من الكل اكتشاف رازي خوردم          سرمست شدم دوباره بازي خوردم

رفتم به خيابان و ندانم كه چرا                      شلاق ز دست شخص قاضي خوردمتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من خسته شدم. بار مرا كوه نبرد                  طوفان مرا كشتي آن نوح نبرد

اين مردم ما ز غصه جوك مي‌گويند                يعني كه كسي به دل جز اندوه نبرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فریاد ز شوهر... خدمات وبلاگ نويسان جوان              www.zibasazi.bahar-20.com تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بشنو ز زبان زنم اين حرف مكرر                               فرياد ز شوهر

بشنو تو همين‌طور هم از هر زن ديگر                        فرياد ز شوهر

شوهر نگو و خان بگو و بگو ماشاالله!            اِيول داره والله

اين خستة افتادة زن نيز تو بنگر                           فرياد ز شوهر

آسايش و عيش و خوشيِ خانه چه كس كرد؟             معلومه ديگه مرد

زن فرفره آسا بدود اين‌ور و اون‌ور تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.comفرياد ز شوهر

گر سرفه كند مرد، كشد دست ز هر كار                   طفلي شده بيمار!

زن كار كند گرچه شود چون گلِ پرپر                    فرياد ز شوهر

بارِ همة خانه به دوشِ زنِ خانه                        باقيش بمانه

خوابيدن و خوردن بلده مرد دلاور                       فرياد ز شوهر

گر زن ز سحر ثانيه‌اي هم ننشسته‌است،           گر خستة خسته‌است

دستور دهد مرد به او: شام بياور!                    فرياد ز شوهر

پر كار و پر از بار شود روز چو استرتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com                 اين شير زنِ خر

شب پيشيِ نازي‌است ملوسانه به بستر        فرياد ز شوهر

قانون طبيعت نَبُوَد سلطة مردان                          افسوس از انسان

قانون طبيعت شده قانون قوي‌تر                          فرياد ز شوهر

اي دختر بيچارة من شو نكني ها!                     بشنو تو ز زن‌ها

گويند به هر خانه مكرر به مكررتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com             فرياد ز شوهر  بهاربيست                   www.bahar-20.com  

بچه که بودم// مثنوی// طنز طرحی برای از رو رفتن از سوشترا

بچه که بودم...تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بچه که بودم،تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com یزد بودیم. تابستون بود. شرکت نفت حیاط بزرگی به ما داده بود که باغ انار و جویبارهایی داشت که عصرها پر از آب می شد و از کنار درخت ها پیچ و تاب می خورد و از ته باغ می‌رفت بیرون. یه روز عصر کنار جویبار بودم و حشراتی رو که توی آب افتاده بودن، درمیاوردم تا برن... واسه خودم قصه مي‌بافتمتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com كه من ناجي حشراتم و يه روز ميان پيش من و ميگن بيا شاه ما بشو... داشتم با خودم و حشره‌ها حال مي‌كردم... بعدش رفتم تو ساختمون تا واسه جك و جونورا خوراكي بيارم. كنار پنجره‌ي آشپزخونه كه رسيدم، شنیدم مامانم به بابام گفت: راستي چرا همه‌ش محمد و مرتضی رو میزنی تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.comولی با مصطفا کاری نداری؟ بابام گفت بیا بریم تا بهت بگم چرا...

من زودي از اونجا دور شدم و نشستم كنار جويبار و مشغول كار خودم شدم... اونام بیرون اومدن. بابام منو نشون داد و به مامانم گفت: می بینی چکار می کنه؟ حشرات رو نجات میده. حالا بیا بریم و ببینیم اون دو تا چکار می کنن.

رفتن. منم آهسته دنبال شون رفتم. دیدم محمد و مرتضی دارن سنجاقک شکار می کننتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com و روی اونا الکل میریزن و آتیش می زنن تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com. بابام گوش هر دو رو گرفت. منم يواشكي رفتم سر جام و طوری که انگار حواسم به کسی نیست، مشغول از آب گرفتن حشره‌ها شدم و بلند گفتم: چه لذتي داره جونوراي ضعيف رو نجات بديم و بذاريم زندگي كننتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com... بابام با شنیدن این حرف به هیجان اومد و در حالی که محمد و مرتضی رو با چوب می‌زدتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com ، گفتتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com یاد بگیرین... از این برادرتون ياد بگيرين. مامانمم گفت: این مصطفا از اولیاء اللهه...تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com بعد منو بوسيدتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.comو اين ترانه رو برام خوند:

آقا مصطفا نوره// پر جيبش پوله

آقا مصطفاي قندي// اسب‌تو كجا مي‌بندي؟

زير درخت نرگس// داغ‌تو نبينم هرگز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فدای دکمة پیراهن تو                         الهی دست من در دامن تو

تو که گیلاس را آهسته خوردی             بده هسته به من. دل را که بردی

تو که هم غنچه هم شیرین زبانی         بیا بنشین کنار شمعدانی

بخور انگور، یا سیبی، خیاری               انار دانه کرده دوست داری؟

بده تا کفش هایت را ببوسم                تو را نه، خاک پایت را ببوسم

بده تا دست هایت را بشویم                دو تار از طرة مویت ببویم

بیا تا سیر رویت را ببینم                       تو آن بالا من این پایین نشینم

نمی دانم چه کردی و که بودی               که آسان مغز دل از من ربودی

تو مثل عطر گل هستی؟ نه بهتر             شلوغی دهل هستی؟ نه بهتر

تو زن هستی... خودِ حوای آدم               همان نیمه که گم کردیم با هم

تو در این زندگی، غوغای آنی                 تو شور و ذوق نا پیدای آنی

تو ادراک گل و پروانه هستی                   تو فهم آب و خاک و دانه هستی

تو ربط صبح و گنجشکی و آواز                 تو معنی داده ای پر را به پرواز

تو یعنی گل درآمد... شاپرک کو؟              گل آمد. وای بر دل. پس کمک کو؟

تو یعنی زندگی دارای رنگ است             که روی بوم تو خیلی قشنگ است

تو یعنی رفت باید تا کجاها                     به جاهایی که دارد ماجراها

تو یعنی آن طرف تر هست دریا                که دارد آسمانی رنگ حالا

تو یعنی هر گره گر کور باشد                    شود چون غنچه ای که نور  باشد

کلید آخرین قفلی و هر راز                      دری که بسته، با نامت شود باز

تو یعنی پازل این زندگانی                       تمامش با تو می گیرد معانی

اگر کم باشی از زنجیر هستی                فرو پاشد ز بالا، زیر هستی

تویی در پازل هستی دل آن                   تمام شور و شهد محفل آن

تو آواز قناری‌های مستی                       تپش‌های رگ هر ساز هستی

جواهر گر بگویم، نیستی تو                   جواهر ساز گویم؟ کیستی تو؟

بگویم گل؟ ولی گل از تو روید                  خودم دیدم که گل موی تو بوید

تو آن چیزی که وقتی که بیاید                  کلید و قفل را هر دو گشاید

سوال از یاد پرسشگر شود دود                جواب از ذهن پاسخگو رود زود

تو ختم هر پریشانی جمعی                    همه گرد تو بنشینند، شمعی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يكي از بزرگان اهل تميز

مصطفا گلياري سوشترا

طرحي برای از رو رفتنتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

چون يكي از بزرگان اهل تميز هستم، صبحي كه زود بود، از خانه بيرون زدم و از شانس خوبي كه دارم، يك تاكسي در بازِ پر از مسافر گيرم آمد. نشستم وسط و جيكم هم در نيامدتصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com. يكي از مسافرها داشت مي‌گفت: راستش بنده بي‌تقصيرم ولي معتقدم حالا كه صنعت پل سازي اين‌قدر پيشرفت كرده، بهتره بريم و همة پل‌هاي قديمي و باستاني و زورخونه‌اي رو از همه جاي ايران جمع كنيم و بياريم بذاريم وسط خيابوناي تهرون.

جيكم در آمد و نسنجيده گفتم: ببخشين... پل زورخونه‌اي؟

گفت: آره ديگه... همين پُلاي عابر كه عابر زورش مياد از روش بره.

رانندهتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com دستي به سبيل چخماقيشتصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com كشيد و گفت:  قانونم ميگه بايد از رو برن... ضمنا منم معتقدم بايد همة پُلاي شهرا رو بيارن اينجا تا مردم از رو برن.

گفتم: مي‌بخشين! آخه اينم شد طرح؟ مثلاً بريم سي و سه پلو از اصفهان بياريم و بذاريم وسط تهرون كه چي بشه؟ مسافر گفت: با يه تير دو نشون مي‌زنيم... تير اول: به دليل ازدحام پل، مردم مجبور ميشن واسه رفتن به اون طرف خيابون، از رو پل‌ برن. پرسيدم: منظورتون اينه كه ديگه كسي از زير نره؟ چشمگي نثارم كرد و گفت: آره ديگه... همه بايد از رو برن.

با این که خیلی وقت بود از رو رفته بودم، گفتم: خاصيت دومش چيه؟ گفت: خاصيت دوم رو ضمن حرفام زدم و شما نگرفتي.

باز هم نگرفتم و گفتم: گيرم كه اين كارو كرديم. اون وقت شهرهاي ديگه‌اي كه پل‌هاي باستاني شونو به تهران هديه كردن و بدون جاذبه‌هاي گردشگري موندن، چيكار كنن؟ گفت: همون كاري كه حالا مي‌كنن. يعني بي‌مصرف موندنِ جاذبه‌هاي توريستي.

خاموش شدم و گفتم: خداييش من‌كه از رو رفتم.

رسيديم به پل سيدخندان. راننده از رو رفت. من و همه‌ي مسافرها هم از رو رفتيم. شما چطور؟ هنوز از رو نرفتين؟

 

مادری وگدایی....

غزل/ رباعی/ دوبیتی/ بچه که بودم/ طنز ایستگاه نشاط از سوشترا

بچه كه بودم: تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com

بچه که بودم، تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com بوشهر بودیم. هوا خيلي گرم بود. دریا هم نزدیک بود ولی پدرم ممنوع کرده بود بریم دریا چون کوسه داشت. یه بار ما رو برد کنار ساحل و معلم منو نشونم داد که با قایق توی دریا بود و کوسه‌ها داشتن قایق شو واژگون می‌کردن. تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com معلمم خیلی بد اخلاق بود تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.comولی نمي‌دونم چرا نجات پیدا کرد  و به ساحل اومد. بعدش بابام ما رو برد خونه و یه بشکه‌ی بزرگ رو از آب شیرین پر کرد و گفت هر وقت گرم تون شد برین توی این بشکه. بعد خط و نشون کشید که وای به حال تون اگه بفهمم رفتین دریا  .

فرداش بابام رفت شرکت نفت سر کارش تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com . محمد گفت بریم دریا. و خط و نشون کشید تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com که هر کی به بابام بگه رفتیم دریا وای به حالش.  تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com گفتیم بریم. رفتیم و تا ظهر دریابازی کردیم تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com .  خيلي خوش گذشت.تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com بعدش اومدیم خونه. من یواشکی رفتم تو بشکه‌ی آب شیرین و خودمو شستم تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com . به کسی هم چیزی نگفتم. نيم ساعت بعدش بابام اومد و ما رو صدا کرد و گفت به صف واستین. ما به صف واستادیم. بابام یکی یکی ما رو بو کرد و شونه های ما رو لیس زد. منو بوسيد و گفت: تو برو کنار. من رفتم کنار. بعد کمر بندشو درآورد و افتاد به جون محمد و مرتضی تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com . روز بعد هم همین طور شد. و روزهای بعد... هر روز مي‌رفتيم دريا و من يواشكي خودمو تو بشكه‌ي آب شيرين مي‌شستم و نمك دريا رو پاك مي‌كردم. محمد و مرتضي هم هر روز از بابام كتك مي‌خوردن تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com . اونا هنوز که هنوزه میگن بابامون تبعیض میذاشت. هر سه‌ی ما می‌رفتیم دریا ولی تو رو نمی‌زد. آخه چرا؟ تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com مادرم بهشون می گفت: آخه این مصطفا از اولیاءالله.

من هنوزم هیچی نمیگم تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com چون اگه بگم بعد از دریا می رفتم توی بشکه‌ی آب شیرین و به شما نمی‌گفتم، عصبانی میشن و یه فصل كتك مي‌خورم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يك غزل و دو رباعي و دو دوبيتي از سوشترا:

دل پر روی  من ای دوست تو را می خواهد                     پاسبان بانگ بزن بین که چه ها می خواهد

صبح گنجشک چو بیدار شود، تا شبِ شب                      قصة موی تو از تک تکِ ما می خواهد

دلم از بس که حسود است، تو را از همه کس،               و که حتی ز خودت نیز جدا می خواهد

من عجب دارم از این دل که به این دلتنگی،                       سرو و دریا و مهی را به کجا می خواهد

تو مگر شهد گلی! هر طرفی شاپرکی،                              سوژة شعر خودش را ز شما می خواهد

چون رقیبم به دعا بود، دعا کردم لیک                             من تو را از تو و ایشان ز خدا می خواهد

همه را چند به چوگان دو زلفت بزنی؟                             شاید این حضرت موساست، عصا می خواهد

نازم آن قامت نازک که ز هر جا گذرد،                             کوه هم طاقت نستوهِ خدا می خواهد

نازم آن طرة در باد که صد دل در اوست                        دل پس از شانة موهای تو جا می خواهد

کفتر نامه بری بود و نشان می پرسید                             نبضم اینجاست چرا قطب نما می خواهد

این غزل نیست که گفتم، که در آن خون دلست                 یعنی ای دوست دلم ازتو بلا می خواهد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من منتظرم که وقت افطار آید                         عطر نفس اذان ز بازار آید

پس خانة دلدار روم، در بزنم                         گویم بده افطار و لب یار آید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ای کاش که من آن رژ لب ها بودم                   خواب خوش تو به روز و شب ها بودم

ای کاش دلت دارد اگر تب با شور،                  من علت آن شورش و تب ها بودم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدای در زدن آمد. پریدم                             برهنه پای تا کوچه دویدم

فرار بچه ای از دور دیدم                               دوباره توی لاک خود خزیدم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم را سنگ کردم تا نروید                             گلی آمد کنارم تا ببوید

دل سنگم ز بیم عشق، شد آب                        کنون بلبل برایش قصه گوید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داروخانه يا ايستگاه نشاط؟ تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com

سرم درد مي‌كرد و چون دستمال نداشتم، به داروخانه رفتم تا بلكه سوژه‌اي، موضوعي، چيزي پيدا كنم و دست‌خالي به تحريريه نروم. باري! به يكي از داروخانه‌هايي كه دراگ‌استور هم بود، رفتم و غصه‌ام شد  كه اين همه آدم دردمند به داروخانه آمده‌اند . در آخر صفِ قسمت متفرقه ايستادم. فروشندة دارو، خانم خوشرويي بود  كه به همة بيماران لبخند مي‌زد. ياد فلورانس نايتينگل جان نيفتادم چون او لباس چركين سربازي مي‌پوشيد و اين يكي روپوش سفيد و بسيار تميزي داشت. البته لاك ناخنش به سرخي خون بود... آخ كه من از رنگ اين‌جور خون‌ها چقدر مور مورم مي‌شود! معذرت مي‌خواهم كه از خود بي‌خود شدم  . آخر من آدم كم جنبه‌اي هستم. نگذريم... دختر جواني كه روسريش لجبازي مي‌كرد و گره نمي‌خورد، با آرايشي خفن  ، نفر اول صف بود. او دو بسته كلونازپام خريد. دو تايش را با آب‌سردكني كه گوشة داروخانه بود و ليوان يك‌بار مصرف داشت، خورد و بي‌خيال گره روسريش شد و بيرون رفت.

پس از او آقايي، با عينكي بسيار دودي تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com و ريش و مويي هنرمندانه، سه ورق متادون خريد و دو دانه از متادون‌ها را با آبِ همان آب‌سردكن خورد و سيگاري آتش زد و رفت.

نفر سوم آدم خوش‌تيپي بود. كت و شلوار بنفش و دستمال گردنش به موي نقره‌اي و سبيل تابيده‌اش مي‌آمد. او با تفاخر جلو رفت و لبخند بكُش مرگِ‌مايي تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com به فروشنده زد و يك بسته وياگراي خارجي و دو بسته سيلدنافيل خواست. فروشنده با لبخندي مليح و صدايي آهسته چيزهايي به او گفت كه چون گوش من سنگين است، كمي هم عقب افتاده‌ام  ، نفهميدم چه گفت فقط كلمات تأخير و خار و انار را تشخيص دادم. آن آقاي خوش تيپ، دستمال گردنش را كمي شل كرد. فروشنده يك دستش را زير چانه‌اش گذاشت و گفت: تازه از مالزي اومده... مي‌خواين؟ آقاي خوش تيپ گفت: مي‌خوام. فروشنده بستة قرمزي را كه عكس دو تا طاس رويش بود، به او داد. آقاي خوش تيپ اسكناسي تقديم كرد و به جاي پول خورد بقيه‌اش، چسب زخم گرفت و جايش را به نفر بعدي داد.

نفر چهارم، جواني بود كه تيپ جالبي داشت. يك دسته از موهايش را از پيشاني تا پشت سرش به شكل كلاه خودِ جنگجويان تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com رومي درآورده بود و سيخ سيخ ايستانده بود. موهايش مرا ياد جاروي خدمتكار اداره‌مان انداخت. چند خرمهره هم به گردنش آويزان كرده بود و روي بازويش عكسي كشيده بود كه شبيه برج آزادي بود. او از خانم فروشنده عطري خواست كه اسمش را نفهميدم ولي روي جعبه‌اش عكس شيري بود كه داشت به چند تا دختر خارجي نگاه مي‌كرد تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com  و هويج مي‌ليسيد تصاوير متحرك ، ياهو ، زيباسازی وبلاگ ، بهاربيست             www.bahar-20.com . دخترهاي طفلكيِ خارجي هم وسط برف، با يكتا پيراهن ايستاده بودند و شرشر عرق مي‌ريختند. جوانك عطرش را خريد و در كيسه ی سياهي پيچيد و آن را توي كيفش در هفت سوراخ قايم كرد. وقتي كه خواست برود، دهاتي بازي درآوردم و گفتم: جوون! خير امواتت يه خورده از اون عطرت به منم ميزني؟ با سيصد و شصت علامت سؤال و تعجب و نقطه و ويرگول نگاهم كرد و رنگش سرخ شد و گفت: عطر؟ كدوم عطر؟ من كه عطر نخريدم... من شربت سينه خريدم... و شتابان گريخت.

نفر پنجم، آقايي بود كه سيگاري تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com نيم‌سوخته و خاموش در يك دستش و كيسه‌اي در دست ديگرش بود. توي كيسه، نوشابه و ماست موسير و ساندويچ داشت. او يك بطر الكل طبيِ دو آتشه ی گندم براي ناف بچه‌اش خريد و پرسيد: تلخ كننده كه نداره؟ فروشنده با همان لبخند مليح گفت: خاطر جمع... و بطري را در كيسه ی سياهي گذاشت و به آن آقا داد. توي دلم آن آقا را تحسين كردم كه به فكر ناف بچه‌اش بود كه مبادا الكل تلخ به ناف آن طفل معصوم بزند.

من نفر ششم بودم. خانم فروشنده، با روپوش سفيدش كه در قسمت فروش متفرقة داروخانه ايستاده بود، با لبخند نگاهم كرد تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com . انگار داشت مي‌پرسيد: چي ميل دارين؟ دوبل باشه يا برگر؟ ناخودآگاه گفتم: ميوه‌اي باشه. لبخندي كه رايگان يا شايد هم اشانتيون بود، تحويلم داد و يك قوطي مستطيلي قشنگ و قرمز به من داد. رويش عكس توت فرنگي‌هاي تشنه و دو تا طاس بود. او با كمي تأخير پرسيد: كافيه؟ گفتم: اگه ميشه يه لول متادون سناتوري هم لطف كنين... يه چتول هم الكل طبي و يه خورده وياگرا و چيپس و ماست‌وخيار و كالباس و سوسيس ماسيس تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com  هم التفات بفرمايين. خانم فروشنده به كسي كه دفترچة بيمه دستش بود و پشت سر من ايستاده بود و موهايش درد مي‌كرد تصاوير زيباسازی ، عكس های ياهو ، بهاربيست             www.bahar-20.com  و مي‌ناليد، گفت: نداريم. بعد لبخند ديگري نثارم كرد و پرسيد: بپيچم يا مي‌برين؟

از سوشترا: دوبیتی و رباعی/ تعبیر خواب/ قصه

چند دوبيتي و رباعي از شوسترا:

شب آمد كوچه شد پر دزد و شبگرد                 تو كه داري لب از ياقوت، برگرد!

نمـي‌تـرسـي  لبـانـت  را  بـدزدنـد،                   شبی با بوسه ای دزدان ولگرد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب است سري به عقل ديوانه زنيم                بر شعلة عشق، همچو پروانه زنيم

 آن‌گاه كنـار خـاك و خـاكستـر دل،                 درباره ی نرخ عشق خود چانه زنيـم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رخانش ياس‌هاي خيس باشد             لباسش زير باران كيس باشد

اگر گويم كه آيد زير چترم                 جوابش هيس و گاهي سيس باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هوا خرم، زمين خرم، زمان خوش                   در اطرافم مكان و لامكان خوش

به غير از اين كه جانم هست ناخوش                همه چيز از زمين تا آسمان خوش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هستم طلبه تو را طلب خواهم كرد                    نامت همه جا ورد دو لب خواهم كرد

سجاده و تسبيح به مي خواهم شست                آن‌گه به نماز خود طرب خواهم كرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با قند لب  و روسري و مانتو تنگ                    با رنگ و رخ و خال و خط توپ و قشنگ

با قد بلند و هيكلي واويلا                               جنگ چه كسي روند بي توپ و تفنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خرابم. باده مي‌خواهم. نخواهم؟                      حريفي ساده مي‌خواهم. نخواهم؟

درين افتان و خيزان زمانه،                            سری افتاده مي‌خواهم. نخواهم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چه مي‌خواهد دلم؟ آرامشي پاك                      دلي شوريده همچون آتشي پاك

دلت خواهد بداني من چه خواهم؟                    بيا در خلوتم با خواهشي پاك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گیرم که گرفتی سر زلفش در دست                  با او تو نشستی دو سه روزی پیوست

این است خبر: یا تو شوی زو خسته                 یا او دل نازک تو خواهد بشکست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درون باغ شب، يك قطره شبنم                        نشسته پيش نرگس، پيش مريم

الهـي، كـاشكي، آن يـار جـانـي،                       بيـايـد تـا كـه بنشينيـم بـا هـم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حاشا حاشا اگر كه بوست خواهم                  يـا هيكـلِ  مـاننـدِ  ونـوست خـواهـم

امشب بگـذر ز فلسفي حـرف زدن                 چون زان سخنانِ لوسِ لوست خواهم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تعبير خواب:

برادر شوهر

فاطمه کاظمی، بيوه، 22 ساله

شوهرم سال پیش فوت کرد. دیشب خواب دیدم منزل دایی مهمان بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم. من تنهایی سوار ماشینی بودم که خیلی آهسته می‌رفت. بین راه داماد عمویم را دیدم و گفت سوار ماشین من بشو. سوار شدم. او خیلی تند می‌راند. پسر دایی هم در همان ماشین بود ولی عجیب بود که داماد عمویم او را نمی‌شناخت. به جایی رسیدیم که امامزاده بود. بازار هم داشت و انار و شیرینی و ماست مجانی می‌دادند. من یک کیسه کُنار همراهم بود. از ماشین پیاده شدم و زولبیا و بامیه و ماست گرفتم تا برای شوهرم ببرم. بعد سوار ماشین شدم و رفتیم. بین راه برادر شوهرم را دیدم که 27 ساله و مجرد است. او سوار خر بود. پیاده شد و گفت به من کمی کُنار بده. جیبش را باز کرد و من جیبش را پر کردم. به من گفت با این ماشین نرو. راننده می‌خواهد تو را بدزدد. بعد از خواب پریدم.

تعبیر

این خواب می‌گوید برادر شوهر مرحوم شما به شما علاقه دارد. شما هم به او بی میل نیستید. حتی خانواده‌ها هم بی میل نیستند. و این سنت خوبی است که اگر زنی در جوانی شوهرش را از دست داد، به شرطی که در خانوادۀ شوهر مورد مناسبی باشد، با هم ازدواج کنند.

این از این... اما برویم سراغ نمادها: کُنار میوه‌ای است شبیه زالزالک که در مناطق گرمسیر می‌روید و یکی از خواصش از بین بردن طعم مزه‌های بد و تلخ است. وقتی که او از شما کنار می‌خواهد و جیبش را باز می‌کند، و وقتی که شما جیب او را پر از کنار می‌کنید، یعنی هر دو می‌خواهید تلخی مرگ شوهرتان را جبران کنید. شما تنها هستید و حالا وقت خوبی است که این تنهایی برطرف شود. شما در خواب تان برای شوهرتان زولبیا و بامیه و ماست صلواتی می‌گیرید. صلواتی بودن که خودش مزیت است. زولبیا و بامیه هم که به خاطر رمضان، حرمت یافته‌اند. ماست هم نماد پیوند است. پس از او اجازه می‌گیرید که کام خودتان را شیرین كنيد.

خر این وسط چه کاره است؟ آرامش است و تحمل سختی‌هاست از طرف برادر شوهر. چرا برادر شوهر می‌گوید با این ماشین نرو می‌خواهند تو را بدزدند؟ چون بیم می‌رود شما را به کسی دیگر شوهر بدهند. چرا داماد عموی شما پسر دایی را نشناخت؟ چون در هیجانات خود فرو رفته‌اند و اطراف شان را نمی‌بینند.

گم می‌شوم

مهری حمیدی، 39 ساله، مجرد

همیشه خواب می‌بینم در مسیرهایی که معمولا آنها را می‌شناسم، گم می‌شوم. آخرین بار خواب دیدم در بیابانی هستم و باران و برف بسیار تندی می‌بارد و من گم شده‌ام. یکی از دوستانم از راه رسید و به من کفش داد. به او گفتم: خوبه.... قشنگه. ولی به نظر خودم خوب نبود. فکر خودم کفش دیگری بود.

تعبیر

این خواب می‌گوید شما آدم مرددی هستید و تردیدی عمیق در وجودتان ریشه دوانیده است. معمولا وقتی که در جمع هستید یا با یکی از دوستان حرفی می‌زنید، بین این که این جور بگم یا اون جور، گیر می‌کنید و زمان گفتن حرف مناسب از دست می‌رود. دلیلش هم این است که حرف دلتان را نمی‌زنید. این کار شما را عصبی و کلافه می‌کند.

این خواب اشاره‌ای هم به کمال گرایی شما می‌کند.

در تعبیر کلاسیک، کفش، شوهر است. اگر از این نظر به این خواب نگاه کنیم، می‌گوید از بس کمال گرا هستید، خواستگاران را رد می‌کنید و منتظر مردی بسیار کامل نشسته‌اید.  

به او شک ندارم ولی....

مهناز کشاورز، 30 ساله، متأهل

هر هفته خواب می‌بینم شوهرم در حال ازدواج است. به او هیچ شکی ندارم ولی نمی‌دانم چرا این خواب را می‌بینم. پریشب دیدم در خیابان دنبالش بودم. با خانمی گرم گرفته بود و به من اعتنا نداشت. من پشت سرشان بودم. بعد خواب عوض شد و در جایی بودیم که هم می‌خواست مرا راضی نگه دارد هم ازدواج کند. در خواب‌هایم با زن‌های مختلفی می‌خواهد ازدواج کند. گاهی آشنا گاهی غریبه ولی بیشتر با دوست صمیمی خودم می‌خواهد ازدواج کند. در بیداری، دوستم با شوهرم احساس راحتی و صمیمیت می‌کند ولی شوهرم با او سر سنگین است.

هر وقت از این خواب‌ها می‌بینم، از وقتی که بیدار می‌شوم، با شوهرم دعوایم می‌شود ولی روی هم رفته با هم خیلی خوب هستیم.

تعبیر

با توجه به صحبت‌هایی که با شما کردم، شوهر شما در این زمینه که بخواهد ازدواج کند، هیچ طرح و برنامه‌ای ندارد و اهل این کارها نیست. پس چرا شما از این خواب‌ها می‌بینید؟ دلیلش در کم سال‌تر بودن شوهر شماست. هر کس که برای ازدواج کردن با من مشاوره می‌کند، یکی از سوال‌های مهمی که از او می‌كنم، فاصلۀ سنی او با کسی است که برای ازدواج انتخاب کرده است. مرد نباید از زن کوچک‌تر باشد و حتی نباید فقط دو سه سال بزرگ‌تر باشد. بهترین فاصلۀ سنی زن و مرد، ده سال است و با توجه به این که امروز سن ازدواج بالا رفته، یک دختر 25 ساله با مردی 35 ساله، زوج خوبی خواهند شد زیرا همین اختلاف سن، ده پانزده سال بعد خودش را نشان می‌دهد و زن و مردی که هم سن باشند، زن حس می‌کند برای شوهرش آن کشش و جذابیت گذشته را ندارد. این قانون کلی است و با استثنا کار نداریم.

 

بچه كه بودم:

بچه که بودم هر یکی دو سال، تو یه شهر زندگی می‌کردیم. اون سال بوشهر بودبم و چون تابستونش خيلي داغ بود، بابام ما رو فرستاد شيراز. راه بوشهر به شيراز خيلي گردنه داشت و خيلي طول مي‌كشيد تا برسيم شيراز پس سوار هواپيما شديم. یه هواپیمای قدیمی بود که صندلي‌هاش چوبي بود. مسافرهاش هم خيلي كم بودن. يه مهموندار خوشگل هم داشت  كه هي ميومد و حال مسافرا رو مي‌پرسيد. قبل از اين كه از بوشهر حركت كنيم، قليه ماهي خورده بوديم. نفخ داشتيم.  مهموندار رو صدا كردم و گفتم: مي‌بخشين! دبليو سي كجاس؟ لبخند زد و دستم رو گرفت و برد توالت. بعدش كه اومدم بيرون، احساس راحتي مي‌كردم.  ولی محمد و مرتضي هي به خودشون مي‌پيچيدن و دل درد داشتن. كمي بعد مهموندار از مسافرا پذيرايي كرد. شربت و كيك آورد. محمد به مرتضي گفت:

نخوري ها! مرتضي پرسيد: چرا؟ گفت: چون هم بهمون ميگن بي‌تربيت، هم با اين بادي كه تو شيكم‌مون پيچيده معلوم نيس چي پيش مياد.  مرتضي جوابي نداد. مهموندار به ما رسيد. محمد يه هو خودشو به خواب زد.  مهموندار فهميد و گفت: آقا پسر؟ خوراکی نمي‌خواي؟ مرتضي گفت: خوابه... به من گفته سهمش رو بگيرم. محمد از جا پرید و زد تو سر مرتضي  و گفت: من كي گفتم سهم منو بگير؟ مرتضی به صورت محمد چنگ كشيد و  گفت: تو كه خواب بودي؟ مهموندار گفت: دعوا نكنين و اومد طرف من. شربت و كيك رو گرفتم  و ازش تشكر كردم. سرم رو ناز كرد و گفت: چه آقا پسر با ادبي!

بعدش مثل آقا پسرهاي با ادب مشغول خوردن شدم و هي به محمد و مرتضي نيگا كردم.  هنوز داشتن با هم سر و كله ميزدن. يه هو صداي مشكوكي  از يكي از اونا بلند شد و كمي بعد هوا بد بو شد. محمد و مرتضي به هم نيگا كردن و انداختن گردن همديگه  . مهموندار با يه اسپري خوشبو كننده اومد وهوا رو خوشبو كرد. ولي هوا خوشبو نشد چون اون بوی اولي هنوز تو هوا بود. كم‌كم رسيديم شيراز و رفتيم خونه‌اي كه قبلا بابام برامون اجاره كرده بود. از شيراز يه عالمه خاطره دارم. يكي‌شو تعريف مي‌كنم:

شیراز بودیم. تابستون بود. رفته بودم یخ بخرم. تو کوچه یه سبزه قبا دیدم. از گرما بی حال شده بود و افتاده بود زمین. برش داشتم. پرهای نرمی داشت که سبز روشن و سبز کمرنگ بود. یخ نخریدم و تا خونه دویدم و اونو بردم کنار حوض. بهش آب زدم. آب ریختم تو دهن خودم و نوکش رو با لب هام گرفتم و بهش آب دادم. گذاشتمش تو سایه و کم کم خوب شد ولی نمی تونست پرواز کنه. براش لونه درست کردم و شد سبزه قبای من.

یه روز مرتضی برادر کوچیکم با محمد برادر بزرگم دعواش  شد. من تو کوچه بودم و داشتم واسه بچه‌هاي كوچه قصه می‌گفتم. یه هو دیدم سبزه قبای من هی از پشت دیوار انداخته میشه هوا و هی میفته پایین . دویدم تو حیاط و دیدم مرتضی از حرصی که از محمد داشت، سبزه قبای منو گرفته بود و مینداخت هوا و سبزه قبا میخورد زمین . اونو قاپیدم و بردم گوشه‌ای. دیدم حالش خیلی بده. گریه‌م گرفت  و با سبزه قبام دویدم طرف حرم شاه چراغ. سبزه قبا رو بردم تو و مالیدم به ضریح و تقاضای شفا کردم  . ولی سبزه قبام مرد  و من با چشم گریون   اومدم بیرون. یه آقایی توی حیاط بود و فالوده مي‌فروخت. منو صدا کرد و یه ظرف فالوده‌ی مجانی بهم داد و گفت غصه نخور. منم گفتم باشه و فالوده خوردم.

بعدا واسه محمد و مرتضي تعريف كردم كه چه فالوده‌ي خوشمزه‌اي خوردم  . مادرم گفت: تو از اولياءاللهي...   اون فالوده رو شاهچراغ بهت داده.